۱۷ سالمه امتحان داشتم و کلی خوابم میومد ولی دیگه قوری چای رو مامانم واسم آورد اتاقم که کاش نمیآورد بعدش داداشم اومد اتاقم بیشرف دنبال دعوا بود یا چی اولش گفت خدارو شکر کن من چای کم کردم منم به شوخی گفتم مثلا میخواستی چیکار کنی کم نمیکردی اونم قوریو برداشت گفت اینکارو من رفتم از آشپزخونه بردارم نذاشت گفت نه چرا تو اتاق تو باشه چای بعد منم گفتم بس کن حوصله ندارم بده کار دارم اونم سیلی محکم زد گفت داد نزن و جاش شدیدا قرمز شد منم صدامو بردم بالا بلکه یکم بترسه از آبروی نداشتش اونم منو خوابوند زمین که مثلا خفم کنه بعد میگفت میگم خفه شو فهمیدی؟من که هیچوقت به بابام راجب این چیزا چیزی نمیگفتم زنگ زدم به بابام با گریه چون دیگه کاری از دست من برنمیومد بابامم گفت غلط میکنه فلان ولی خب اونم پشتوانه نیس که واسم
کوئیز فیزیک داشتم نتونستم بخونم الان دیگه مدرسه نمیرم اومدن بخوابم بعد یهو یادم افتاد برگشته به بابام میگه من براش اون روز کرانچی خریدم اون قدر خوبی نمیدونه
نمیدونستم تاوان یه کرانچی همچین چیزیه وگرنه کوفت میخوردم ولی هیچی از خوراکی اون نمیخوردم حتی بابام بهم دعوا کرد که چرا تو خونه داد میزنم
اونا داد زدن رو عیب میدونن ولی کتک زدن رو نه نوبره