خیلی از وقت ها از خودم میپرسم چرا تو این زندگی موندی هیچ جوابی ندارم هیچی 😑
خودم با خودم درگیرم 😑
من شاغلم درآمد دارم و الان عملا هم خرج خودمو میدم هم خونه رو چون حوصله کلنجار با همسر خسیسم رو ندارم که پول فلان بده و... (این در صورتی هست که شوهرم خرج مامان باباش رو به بهترین حالت ممکن میده)
از نظر کارایی خونه هم که ۱۰۰درصد با منه زیاد گفتم کمک بده به شوهرم با روش های گوناگون اما جز اعصاب خوردی هیچی نداشته (و اینم در صورتی هست که هر روز خونه مامانش میره آشپزی و کارای خونه مامانش انجام میده )
از نظر احساسی هم عین یه دختر مجرد محتاج توجه و علاقه و دوست داشته شدنم (شوهرم دوستم نداره فقط صرف نیاز هاش منو میخواد و باز این در صورتی هست که یه آدم کاملآ احساسی و عاطفی هست و دوست داشتن رو کاملا در مورد خانواده خوش بلده )
اولویت آخرشم و حالم از این حالت به هم میخوره ولی کولهباری از انتظارات و توقعات از منه چه برای خودش چه برا خانواده اش احترام بزارم دعوت کنم کارشون رو انجام بدم و این هم درصورتی هست که بار ها و بارها از کوچکترین خواسته های من عبور کرده تازه پر از منت و تحقیر و بار ها به منو خانواده ام بدترین بی احترامی ها رو کرده حتی برای من حاضر نیست قدم از قدم برداره چه برسه به خانواده ام
از نظر جنسی هم نه تنها دیگه بهش حسی ندارم بلکه هر بار نزدیک میشه بهم حس میکنم بهم تجاوز شده داغون میشم در صورتی که خیلی طبعم گرمه
از نظر استقلال هم همه استقلال منو گرفته نه حق بیرون رفتن دارم نه حق رانندگی دارم حتی خونه مادرم هم با کشمکش میرم گاهآ و کامل و تا قرون آخر پولم رو حساب میکنه چی خریدم کجا خرج کردم چیکار کردم
یه بچه ننه به تمام معناست که مادرش از خصوصی تربن مسائله من هم خبره داره وای به شوهرم یعنی الان خودم نمیدونم رنگ لباسم چه رنگیه ولی مادر شوهرم میدونه
در مجموع نه خرجی میده نه بیرون میبره نه احترام خانواده ام رو نگه میداره نه دوستم داره نه دوستش دارم نه اخلاق داره همه آزادی عمل هم ازم گرفته رو اعصابم هم هست ولی نمیدونم چرا موندم واقعآ
بیاین بگید من خلم ؟یا طبیعی هست 😖