از سال ۸۸ با هم دوست بودیم
از ۹۶ تا پارسال ب شدت صمیمی
جوری ک ی روز درمیون خونه من بود از صبحانه تا نهار و عصرونه
مجرد بود اهل کار هم نبود میگفتم بذار راحت باشه خودم میپختم میآوردم میبردم میشستم
حامله شدم مثل ی خواهر برام بود حالا وقت این بود ک اون کمکم کنه خدایی همیشه کنارم بود هر وقت ک لازمش داشتم منم براش کم نمیذاشتم برای بانک ضامن میخواست داداشمو بردم
نامزد کردم مهمونی داشتن غذا برای مهموناش میپختم میبردم دم خونش
خلاصه کاملا صمیمی
تا اینکه عروسی کرد ی کوچولو کم رنگ شد گفتم خب تازه عروسه شرایطش فرق کرده
من دوباره بچه دار شدم
دیدم ۱۰ روز از زایمانم گذشته و نیومد بهم ی سر بزنه واقعا با اون شرایط روحی بعد زایمان بهش احتیاج داشتم
۱۴ روز شد بهش زنگ زدم حال و احوال کردم
گفتم وایسادم بهتر بشی میام میبینمت منم اثاث کشی دارم.
یکی دو بار از زمان بردن اثاث و کاراش زنگ میزدم سوال میکردم
ی روز دیدم ن کلا عین خیالش نیست
از حال بد گذاشتمش تو بلک لیست کلا ۲ یا ۳ بار زنگ زد دید بلاکه دیگه ن زنگی ن سراغی...
الان یک سال گذشته
چند شب پشت هم خوابشو میدیدم
بهش اس دادم گفتم ی سراغ نگرفتی بگی دوستم چیشد از چی ناراحت شد...
گفت انتظار داشتی بیام در خونت؟
بلاک نمیکردی حال تو میپرسیدم
پارتنرت ک نبودم دوستت بودم
منم گفتم اون روزا حالم بد بود چند روز بعد از بلاک درت آوردم ولی دیگه زنگ نزدی الانم فقط دلتنگت شدم حال تو بپرسم
اونم گفت من از این مسخره بازی ها خوشم نمیاد
خدافظ
خیلی دلم گرفت و شکست
آیا اون حق داره؟