2777
2789

چقد متنفرم از خونه بابام

همه باهم سرجنگ دارن  

بابام ک تند و عصبی و فوری واکنش نشون میده ب مامانم و خاهرام. 

مامانم زبون دراز  و غر غرو 

خاهرام خودخاه و داد و بیداد کنان و جنگجو 

حالا از وقتی ک ازدواج کردم بابام باهام خیلی مهربون شده. قبلا جرعت نداشتم چیزی بگم  

هوووف🥲💔

نیازی نباشد ما را به هیچ احدوالناسی جز اللّٰـه... 

بچه‌ها، دیروز داشتم از تعجب شاخ درمیاوردم

جاریمو دیدم، انقدر لاغر و خوشگل شده بود که اصلا نشناختمش؟!

گفتش با اپلیکیشن زیره لاغر شده ، همه چی می‌خوره ولی به اندازه ای که بهش میگه

منم سریع نصب کردم، تازه تخفیف هم داشتن شما هم همین سریع نصب کنید.

چون زیاد تو دیدش نیستی مهربون شده

دوری و دوستی

بنظرم شمام زیاد نرو

شیرین برو،شیرین بیا

دلتم تنگ شد بگو اونا بیان دورهم باشین

من افتادم توی یه چاهِ پنج متری و تو،،،یه طناب سه متری برام انداختی پایین....بگم نیستی، دروغ گفتم...بگم هستی، خیلی کمه):                                                         برایت نوشته بودم که از وضع موجود به ستوه آمده‌ام و در فکر نجات دادن خود هستم؛ زمان زیادی گذشت، اما حقیقت این است که مفهوم «نجات» حتی نزدیک هم نشد به این امپراطوری خاکستر و ویرانی.                                               ‏یاد اون بچه میفتم که تو مدرسه رو کیفش نوشتن `خر` ...با غم و اندوه و بغض اومده خونه.. مامانش گفته عب نداره کیفت رو برات با صابون تمیز می‌کنیم..گفته کیف رو ول کن من خرم؟؟من که اینقدر با همه مهربونم):    حکایت مواجهه من با آدم‌هاییه که یهو ازشون عجیب‌ترین بی‌مهری‌ها رو میبینم...

چون زیاد تو دیدش نیستی مهربون شدهدوری و دوستیبنظرم شمام زیاد نروشیرین برو،شیرین بیادلتم تنگ شد بگو ا ...

من ب درک 

نگران روان خودشونم اصلا

نیازی نباشد ما را به هیچ احدوالناسی جز اللّٰـه... 
پس روان خودشون چی؟ نگران خودشونم هستم

اونا دیگه این مدلی عادت کردن،تا یه مدت همینن،هیچی نمیشه نگران نباش

قدری شادی با خودت به خانه ببر...راه خانه ات را ک یاد گرفت....فردا،با پای خودش می آید....🌱
من ب درک نگران روان خودشونم اصلا

دیگه عادت کردن خودشون

زندگی تو محیط سمی براشون راحت شده

خدا کنه خواهراتم یا یه ازدواج خوب کنن یا مستقل شن، از خونه برن،بعدا تغییر رفتارشونو حس میکنی

من افتادم توی یه چاهِ پنج متری و تو،،،یه طناب سه متری برام انداختی پایین....بگم نیستی، دروغ گفتم...بگم هستی، خیلی کمه):                                                         برایت نوشته بودم که از وضع موجود به ستوه آمده‌ام و در فکر نجات دادن خود هستم؛ زمان زیادی گذشت، اما حقیقت این است که مفهوم «نجات» حتی نزدیک هم نشد به این امپراطوری خاکستر و ویرانی.                                               ‏یاد اون بچه میفتم که تو مدرسه رو کیفش نوشتن `خر` ...با غم و اندوه و بغض اومده خونه.. مامانش گفته عب نداره کیفت رو برات با صابون تمیز می‌کنیم..گفته کیف رو ول کن من خرم؟؟من که اینقدر با همه مهربونم):    حکایت مواجهه من با آدم‌هاییه که یهو ازشون عجیب‌ترین بی‌مهری‌ها رو میبینم...

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792

داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته