خیلی متاسفم عزیزم
پسرا خیلی خیلی بی وفان
من تجربه تلخی رو ۵ ماهه باهاش دستو پنجه نرم میکنم
پسری هست آشنامونه..همسایه خونه پدربزرگمه...اردیبهشت ماه بود...پدربزرگم مبتلا به سرطان شده بود و ما زیاد رفتو آمد داشتیم اونجا...این پسر بعد مدت ها بود منو اتفاقی تو خیابون دید خشکش زد...در حدی که مامانم فهمیده بود بعده اون رفتاراش شروع شد منو بیرون میدید هی اونم سعی میکرد بیرون باشه از دور نگاه عجیب غریب...واضحا میخواست بفهمونه بهم توجه داره
یه شب در کمال ناباوریم با مادرش اومد عیادت پدربزرگم
نگم برات چجوری بود...یه چند ثانیه چشم تو چشم شدیم رفت هپروت طوری که خالم صداش زد بار اول اصلا نشنید...پدربزرگم فوت شد باز یه شب با مادرش اومد....
خلاصه مامانم میگفت بهار این پسره دلشو بهت باخته و فلانه...اما برام سوال بود چرا اینستامو فالو نمیکرد
تا اینکه فهمیدم ۵ ساله تو رابطست..رابطه جدی...به قصد خواستگاری...
من خشکم زد..مگه میشه ادم تو رابطه اونم جدی باشه و همچین کنه...و کاری کنه منم توجه کنم بهش....مدت هاست قلب و ذهنم جنگ دارن...نمیدونم دلم برای خودم و احساسم بسوزه یا برای اون دختر که باهاش تو رابطست