دیشب یکی از همکارهام که خانمه برای اولین بار بهم زنگ زد و تو یه موضوعی ازم مشورت خواست موضوع کاری بود منم راهنماییش کردم و یک ساعتی طول کشید
شوهرم همش به ساعت مچی ش اشاره میکرد که تمومش کن ، من که نمی تونستم وسط حرفش قطع کنم
بعد هیچ کار خاصی نداشت حالا!
شام ش و چاییش خورده بود داشت فیلم میدید
آخرش هم بلند گفت بسه دیگه یک ساعته حرف میزنی ها
اون همکارمم شنید کلی عذرخواهی کرد که مزاحم شده
خیلی خجالت کشیدم خیلییی
بعدش چند بار بهم گفت چایی برات بریزم اینا ، منم سربالا جواب دادم چون تو آستانه انفجار بودم از دستش
امروز صبح هم باهاش خیلی سرد برخورد کردم جالب اینه طلب کارانه میپرسه چته چرا ناراحتی
هنوز یاد دیشب میفتم خجالت میکشم مرتیکه احمق
حالا خودش همیشه یک ساعت با همکار خانمش هرهر و کرکر میکنه و خاطره تعریف میکنه