2777
2789
عنوان

یادت در آینه

9 بازدید | 0 پست

گاهی در آینه به چشمان خود خیره می‌شوم و در ژرفای آن، سایه‌ات را می‌جویم... 

همان که روزی روشنایی بخش نگاهم بود و امروز، چون شبحی در پس پرده‌ای از اشک رخوت می‌نماید.😄

عشق ما، قصه‌ای شد که باد، ورق‌هایش را پراکند و باران، واژه‌هایش را شست.... 

چه ساده گذشتیم از کنار یکدیگر، گویی هرگز در این قلب، خانه‌ای نساخته بودی... 


حالا تنها، صدای پای زمان را می‌شنوم که آرام و بی‌رحم می‌گذرد و من، در میانۀ این همه سکوت، به دنبال زمزمۀ خندۀ گمشده‌ات می‌گردم. 🖤

شاید راست گفته‌اند که عشق، گاه چون برگ‌های پاییز می‌رود تا ریشه‌ها زنده بمانند...

به قول معروف عشق در نرسیدن است... اما چه سهمگین است این زمستانِ تنهایی🖤🖤🖤

مغرور مشو به خود که خواندی وَرَقی ،  زان روز حَذَر کن که ورق برگردد...                                              لطف بی حد تو یا رب، همه جا پیدا بود! کار این عبد خطاکار ولی حاشا بود... تو جفا دیدی و هربار به من خندیدی! من جفا کردم و هربار غمم دنیا بود! به زمین انس گرفتم که زمین گیر شدم، از سرم رفت... که مقصود زمین بالا بود! نور دادی و دلم رفت پی تاریکی... من در امروز، ولیکن نظرت فردا بود! 

ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیست

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792