مامان من چندتا دوست داره که خیلی باهاشون صمیمیه هرروز با همن و ...
بعد یکی از دوستاش یه اخلاقی داره اگه دعوت کنه مشکلی برات پیش بیاد نتونی بری خیلی ناراحت میشه
حالا تولدش بود دعوت کرده بود ما هم نتونستم و یهویی کار پیش اومد اومدیم شهرستان
مامانم پیام داد معذرت خواهی کرد تبریکم گفت ولی اون سرد جواب داد
مامان منم چون از قبل خیلی از این نوع رفتاراش ناراحت بود پیام داد من که معذرت خواهی کردم تبریکم گفتم چرا آنقدر سرد برخورد کردی و یکمم بد حرف زده بود چون خیلی ناراحت بود
خلاصه بگو مگو شد و اینا دعواشون شد تو پیام بعد یهو زنیکه شروع کرد گفت آره تو اون روز رفته بودیم بستنی بخوریم قیمت بستنی همه رو پرسیدی ببینی کدوم ارزون تره اونو بگیری وضعتم خوبه این کارا زشته با یه بستنی ندار نمیشی
یا فلان روز به فلانی گفتی غذارو و چند خریدی همه ناراحت شدن کارت خیلی زشت بود و کلی از این حرفای بیخود
منم خیلیییی ناراحت شدم چون همیشه به مامانم میگم این کارو نکن اون کارو نکن قیمت نپرس از همه مامانم میگه تو بچه آیی عقل نداری اقتضای سنته این چیزا برا کسی مهم نی
من چون رو این چیزا حساسم خیلییییی ناراحت شدم آنقدر دلم شکسته دل و دماغی برام نمونده
سنشم بالاس فک نکنید کمه آنقدر بیشعور آخه آدم
این حرفارو نباید به زبون آورد
هی به مامانم گفت آره حالا میفهمم چرا کسی باهات دوست نمیشد و ...
آخه سر یه دعوت
هی میگه باید میومدی درمو میزدی میگفتی آخه چه فرقی میکنه