حتما اول زندگیتونه...
منم همین طور البته اول زندگی افتضاح تربود علاوه بر این که مادرش میگفت بیا خودشم همین طور بود میخواست بره ...پدرم در اومد کارم گریه بود ....من که نمیبخشمشون .. ازدواج کردم از تنهایی در بیام دهنم سرویس شد... پنج شنبه جمعه کلا میرفت پیش پدر مادرش ....مریض بودن میرفت.. ۶ ماه حامله بودم مادرش عمل کرده بود یک هفته رفت اونجا ومن خونه بابام طاقت نیاوردم خودم با پدر مادرم رفتم پیشش .. دیگه از یه جایی تصمیم گرفتم بیخیال باشم خودمو اذیت نکنم ...الان حالم بهتره... و تقریبا بیخیال شدم ولی خب بازم سخته ...