بعد از اینکه دکتر گفت استراحت مطلق واقعا ترسیدم به زور دو ماه حاملگی من با بیکاری گذشته بود نتونستم تحمل کنم رفتم سرکار که اینطوری شد حالا کلا نباید هیچکاری کنم؟
خلاصه مجبور بودم قبول کنم و شوهرمم از بس غر میزد که نکن نکن نکن داشتم روانی میشیدم.
تصمیم گرفتم کتاب بخونم به دکتر گفتم برم کلاسایی که برای مادر های جدیده ( اسم کلاس مادر های جدید بود) که گفت نه چون منکه ماشین نداشتم رانندگی هم بلد نبودم ایران بلدما گواهی نامه هم دارم ولی اینجا جای رانندش برعکسه من اگه قرار بود برم یا پیاده یا اتوبوس و اینا باید میرفتم.
به همون کتابو سرگرمی داخل خونه بسنده کردم یه پارک جنگلی تقریبا نزدیک خونمونه پنج دقیقه تا دم پارک پیاده من میرفتم تا دم پارک یکمم میرفتم جلو تر یه نیمکت پیدا میکردم میشستم مردم نگاه میکردم خوراکی میخوردم کتاب میخوندم تو گوشی میچرخیدم اینجا هوا تاریک که میشه همه جا ظلمات میشه پارک اصلا چراغ نداره یکی اینکه معتادا مستا اگه چراغ باشه جمع میشن دو میگن حیوونا اذیت میشن باید به صورت طبیعی زندگی کنن و از این حرفا که همش چرت و پرته انرژی و سوختشون رو می خوان نگه دارن من قبل تاریکی میرفتم خونه.
انقدر قرصهای مختلف خورده بودم و تحرک نداشتم که اخرای بارداریم از شصت کیلو شدم نزدیک هشتاد.
سرتون رو درد نیارم بعد از دردسر های زیاد و از دست دادن جانام خدا دوتا دختر بهم داد و الان که اینو مینویسم تا عمر دارم از رحمتش متشکرم و از خدا می خوام که سالم و سلامت نگهشون داره برام و انشالله هرکسی که بچه می خواد خدا دامنشو سبز کنه.
دخترای من الان سه ماهشونه من سزارین شدم و لندن به دنیا اومدن و ما تابستون اومدیم ایران که خانواده هامون ببیننشون و تقریبا دوازده روز دیکه برمیگردیم.
از اینکه با شماها آشنا شدم و شما نوشته های منو خوندیدم خیلی خوشحالم امیدوارم بهترین زندگی رو داشته باشید.♥️