از وقتی رتبه کنکورم اومد دختر خالم اومد به جای مشاورم و داشت سلایقشو تحمیل میکرد و اصرار داشت روی معلمی ولی من نه علاقه ای به معلمی دارم نه عصابشو یعنی خیلی ببخشید امکان داشت دانش آموزا اذیت کنن همون کتاب درسیو بکنم تو حلقشون
گفتم نه ولی دصرار اصرار اصرار ذهن منو گرفته بود به خودش هر کدومشون یه نطر میدادن تا اینکه بالاخره یه کوفت دیگه ای قبول شدم اونم به خاطر اشتباه چشمی تو انتخاب واحد یه سال عقب افتادم تا از کارنامه محرمانه استفاده کنم و بالاخره تونستم تا قبلشم زیاد از رشته قبلیم بدم نمیومد ولی باز هیخانواده انقدر رفتن رو مخم که اینجور شد
حالا من از رشتم خیلی راضیم و دلم میخواد ارشد و دکتری هم تحصیل کنم باز چند روز پیش خالم و دختر خالم اومدن خونمون خالم میگه اره رشته قبلیت خیلی بهتر بود دختر خالمم میگه اره اونجوری زود تر معلم میشدی😡😡😡😡 نمیدونم چرا نمیخواد شعورشون برسه نظر ندن
بعد دختر خالم میگه چرا ارشد میخوای بخونی برو معلم شو میگم نمیخوام 😡
به خدا اگر به خاطر مادرم نبود اصلا دیگه باهاشون حرف نمیزدم