2777
2789
عنوان

بزرگترین درس زندگیم تو سن24 سالگی

81 بازدید | 0 پست

آدم‌هایی توی زندگی‌مون میان که هیچ برنامه‌ای برای اومدنشون نداشتیم.


یه برخورد ساده، یه نگاه طولانی، یه لبخند بی‌وقت… و بعدش انگار چیزی توی هوا عوض می‌شه.


همون لحظه‌هایی‌که هیچ حرفی رد و بدل نمی‌شه، اما دل آدم صداش رو می‌شنوه.


اونم همین‌طور بود.


با نگاهش شروع شد، با اون مکث‌های بی‌دلیل و حواس‌پرتی‌های واضح.


هر بار نگاهم می‌کرد انگار چیزی بین‌مون رد و بدل می‌شد که نه می‌شد انکارش کرد نه توضیحش داد.


از اون حس‌هایی که نه می‌تونی باهاش جلو بری، نه راحت ازش برگردی.


رفتارش پر از تضاد بود.


یه روز گرم، یه روز سرد. یه روز محو من، یه روز محو دنیای خودش.


و من، از همون اول، حس کردم یه چیزی این وسط درست نیست.


یه جور ناهماهنگی، یه بوی ممنوعه از بین سطرهای حرف نزد‌ه‌اش.


و بعد فهمیدم… پنج ساله که با دختری توی رابطه‌ست.


یه رابطه‌ی جدی، با خاطرات و آینده و قول‌هایی که به هم دادن.


اونجا بود که دنیا یه لحظه وایساد.


چون همه‌چیز معنا پیدا کرد — اون لکنت، اون تزلزل، اون نگاه‌هایی که انگار هم می‌خواستن نزدیک شن هم فرار کنن.


تا مدت‌ها مغز و دلم با هم دعوا داشتن.


مغزم می‌گفت: «این یه بازیه. کسی که واقعاً دوستت داشته باشه، وسط یه رابطه‌ی دیگه سراغت نمیاد.»


ولی دلم… دل بود و لج‌باز.


می‌گفت: «نه، این حس واقعی بود. نمی‌تونست الکی باشه.»


اما گذر زمان یه معلم صبور و بی‌رحمه.


یاد داد که بله، حس واقعی شاید بوده — اما حس واقعی همیشه به معنای مسیر درست نیست.


عشق وقتی تو زمان اشتباه بیاد، مثل بارند‌گی تو فصل امتحانه؛


قشنگه، ولی نمی‌ذاره تمرکز کنی روی چیزی که باید.


گاهی ما تو زندگیِ یکی می‌شیم “یادآور” نه “ماندگار”.


میای تا بهش یادآوری کنی که چی از خودش توی مسیر زندگی جا گذاشته.


و بعد میری، بی‌اون‌که چیزی بخوای، جز آرامش خودت.


اون اومد تا یک چیزی در من رو بیدار کنه، نه تا بمونه.


و من یاد گرفتم، عشق فقط زمانی زیباست که در مسیر احترام و صداقت جریان داشته باشه.


وگرنه می‌سوزه، مثل شمعی که روشنایی می‌ده اما خودش آب می‌شه.


من دیگه دنبال توضیح رفتارش نمی‌گردم؛


دیگه نمی‌خوام بفهمم چرا اون‌طور نگاهم کرد یا چرا صداش لرزید.


الان می‌دونم هرکسی که قراره بمونه، خودش راهشو پیدا می‌کنه.


و اگه نیومد، یعنی یا نخواست یا هنوز آدمِ درست برای “آمدن” نشده.


من عبور می‌کنم — نه از او، از خودم در آن روزها.


از دختری که منتظر نشانه بود، به زنی که نشانه‌ی خودش شده.


دیگه یاد گرفتم عشق رو با رفتار می‌سنجن، نه نگاه.


و وقتی نگاه‌ کسی هزار حرف ناگفته داره، اما عملش سکوتِ مطلقه،


یعنی هنوز خودِ اون هم نمی‌فهمه در کجای زندگیشه.


من بخشیدم، چون نفرت نمی‌سازه، فقط سنگینت می‌کنه.


اما دیگه جایی در دلم براش نیست — فقط یادی از کسی که اومد،


اما نه برای ماندن،


که برای آموختن.

اگه امضامو میخونی مهربانترینم ممنون میشم برای شادی روح پدرم دعا کنی با قلب پاکت🖤🖤
ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیست

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792