اون موقع که اوایل زندگیمون بود و چیزی نداشتیم هیچکی نگامون نمیکرد بخصوص همینا
الان که بعد این سالها جون کندیم دستمون به دهنمون میرسه دختر فامیل شوهرم و ننش صبح تا شب خونه مادرشوهرمن نصف حرفاشونم تعریف از شوهر من و شرایطشه
اصلا حرف چیز. دیگست یهو میرسه به شوهر من
اصلا چه ربطی داره؟آدم حرف پسر خونواده رو پیش بکشه ؟انگار عقلشون کمه بعد انگار بو دارن ک من اونجام ک میان
😕😕😕
دختره جدا شده هی ننش میگه آره دخترم حیف شد نباید میدادمش به غریبه به غریبه ها نمیشه اعتماد کرد آدم نه دختر نه پسرشو نباید به غریبه بده صدسالم زندگی کنن
تهش جدایه و...
چون من غریبم😕
اینا میان من دو دقیقه بعد بهونه درمیارم میرم چند بار خواستن بیان خونم ولی با بهونه پیچوندمشون
الانم تو روم با خنده میگن مرجان جون که افتخار نمیده خونه زندگیشو نشونمون بده
زنیکه سبک
صدسال نمیزارم پات واشه اونجا
شوهر من چیز خاصی نیستا ولی حس من دروغ نمیگه انگار چششونه همین یه ذره دارایی گرفته
البته همه چی به نام منه ولی هیچجا نگفتیم شوهرم گفت نگو
دخترش بخاطر همین خیانت جداشد همه رو امتحان کزد الان رسید به شوهر من
صدبار شوهرم با مادرش بحث کرد اینارو چرا راه میدی
زندگی خودتم میپاشونن
ولی انگار نه انگار