چیزایی میبینم که تا چند وقت بهش فکر میکنم و ناراحتم
مثلاً دیروز که رفته بودیم یه دختر بچه ۵/۶ ساله با مادرش رو به روم نشسته بود. دختر رنگش پریده و چشماش خسته بود، یه مادر خیلی مظلومی هم داشت.
پدرش داشت داخل اتاق با دکتر صحبت میکرد در باز بود صداشون میومد دکتر بهش میگفت باید ببری آنژیو یه ۱۷ تومن و یه ۵ تومن هزینهی.... میشه.
پدرش اومد بیرون و یه خانم اومد انژیوکت دست دختر رو باز کنه به باباش میگف من از کی به شما گفتم برو نوبت بگیر هنوز اینجا وایسادی و الان تایم کارشون تموم میشه برو زودتر.
من بچم گریه میکرد رفتم تو راه رو بیمارستان راه میرفتم اینا اومدن جلوی من وایسادن و خانمش بهش گف بیا بریم نوبت بگیریم همسرش داد زد سرش گف من نمیبرم میخای ببری بیا خودت ببر.
خیلی حالم گرفته شد از رفتار اون آقا مگه چی توی دنیا از زن و بچه ادم مهم تره