تقریبا18سالم بود و دانشگاه شهر دیگه ای بودم( ادمای اون شهر خیلی مذهبی بودن)
با دوست پسرم ک البته الان همسرمه قرار گذاشتم و3ساعت مسیر اومد واسه دیدنم
بعد که یکم گشتیم پلیس گرفتمون...
و متاسفانه شب هر دومون را نگه داشتن بازداشتگاه
اون ماجرا واقعا حالمو بد کرد شاید تا چندین سال حال بدی داشتم با فکر کردن بهش
روز بعدش هم گفتن زنگ بزن بابات بیاد
و پدرم ادم بشدت پرخاشگری بود و راضی نبود از اول برم شهر دیگه و مادرم راضیش کرده بود
برا همین مادرم را یه کتک مفصل زده بود که تو گذاشتی بره دانشگاه
بعدش اومد سمت من ک دادگاه هم داشتیم
فکر کردن به اون ماجرا شاید هنوزم تنمو میلرزونه