ما بفکر قسط و بدهی بودیم همزمان اینکه عروسی گرفتیم خونه خریدیم تجهیز کردیم تا خرخره تو قسط بودیم
صبحونه یادمه یه نیمروز با سوسیس درست کردم ناهار و شامش یادم نیست رفتیم شاباش و کادوهارو گرفتیم از خانواده ها
خلاصه درگیری های مالی داشتیم
حتی روز عروسیمم زیاد یادم نیست
عادی مثل همیشه فقط باید صورتتو با سیلی سرخ کنی و بخندی و گریه کنی🤣🤣🤣
پا میشین صبحانه میخورین و تو خونه تنهایین خیلی خوبه ولی دیگه هی میبینی وااای همون آدم تکراری هنوز هست خسته میشی میگی این دیگه چرا نمیره خونشون بعد میگی مثلا بریم خرید میگه چه خبره هر روز هر روز بعد مادرش میاد میگه واااای پسرم از روزی که عروسی کرده لاغر شده بچم فقط دستپخت خودمو میخوره بعد میری مهمونی خواهر شوهر میگه عروس ظرفا مال تواه بعد میای خونه یه دعوای حسابی میفته میگی کاش از اون روز اول عروسی نمیکردم
ارسال نظر شما
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
44 ثانیه پیش
46 ثانیه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
