انتظاراتش بالاس
حس میکنم به داداشمم میاد میگه اونم سرکوفتش رو به بابام میزنه با اینکه بابای من هر کاری که از دستش بر اومده رو براش انجام داده هم یه ماشین ۲۰۷ براش خرید هم عروسی رو بابام با پول زمین و مغازه ای که فروخته بود گرفت نزدیک ۱ میلیارد و ۹۰۰ هم کمک خرید برای خونش داد ولی میدونه یه کم از پول زمین مونده و طلا خریدیم همونم داره رو مخ داداشم میره که اون مقدار پول هم ادامه ی پول خونه رو بده
نمیدونم شاید من اشتباه میکنم و خود داداشم کم آورده افتاده به جون بابای من
اینم بگم جاهاز و... رو خیلی کم اورد اولش که گفت ما رسم نداریم و... ولی با وام ازدواج یه سری چیزا رو گرفت و ما خورده خورده یه چیزایی به عنوان کادو و... میبریم که بعدا حرف و حدیث نشه توی فامیل و...
ولی اینکه ما نهایت تلاشمون رو بکنیم ولی خانواده ی اونا هیچ تلاشی نکنن و فقط بگن وظیفه پسر و... آزارم میده