سلام امروز تولد شوهرمه بعد من خیر سرم خواستم خودم کادو نخرم یهو خوشش نیاد چون سلیقمون اصلا شبیه هم نیست بعد گفتم بیا بریم بازار یه چی انتخاب کن من حساب کنم خلاصه ما رفتیم این هرلباسی دید گفت من خوشم نمیاد گشاده فلانه بهمانه دیگه من حقیقتش دلم شکست که نتونستیم براش چیزی بخریم یعنی سرخورده شدم که نتونستم خوشحالش کنم اینو بهش گفتم اونم گفت خب خوشم نیومده تو میخواستی منو خوشحال کنی خودت میومدی یه چی میگرفتی بعد اومدیم تو راه گفت کیک و اینا میخواستی بگیری چون قبلش گفتم بریم بازار بیایم کیکم میگیرم گفتم نه اومدیم خونه من ناراحت بودم ازش دیگه گفتم عب ندارن باز رفتم گفتم بیا بریم کیک بگیریم گفت نه ولش کن فردا نمیخام و اینا به زور اومد سوار ماشین که شدیم گفت این تولد گرفتن تو برا من فقط ضرره بعد من گفتم باشه نریم پیاده شدم اومدم بنظرتون فردا براش کیک و کادو بگیرم خودم یا نه؟
عمری ک اجل در عقبش میتازد هرکس که غم و غصه خورد میبازد پس غصه و اندوه چرا ای عاقل دنیا ب دمی دنیا کار تو را میسازد & زندگی را نفسی ارزش غم خوردن نیست آنقدر سیر بخند که ندانی غم چیست &هرکسی را محرم اسرار و تنهایی ندان سایه همراه تو میآید ولی همراه نیست.&گوش خر کوتاه کردی اسب شد آیا مگر؟جان من ذاتیست بعضی ویژگی های بشر