با شوهرم رفتیم از مهد بیاریمش دیدم جلوی در وایستاده چند نفر از مامانا دنبال بچشون رفته بودن اینم کفششو پوشیده بود وایستاده بود دم در منو دید دوید اومد
چند دقیقه وایستادم ببینم میان یا نه که نیومدن منم ناراحت شدم بردم سوار ماشین شدیم
به شوهرم گفتم زنگ بزن بگو برداشتیمش گوشیش زنگ خورد چند دقیقه طول کشید زنگ بزنه گفتن وای انقدر خیابونو گشتیم سکته کردیم صداشونم پر از استرس بود گفتن ازین به بعد بگین خیلی نگران شدیم و اینا
الان میگم کاش بدون اطلاع سوار ماشین نمیشدم حالا یوقت گم نشه بگن شاید امدن دنبالش بردن
خواستم به خودشون بیان بچرو ول نکنن