من مادر پدر خوبی دارما
خیلی دوستشون دارم
خیلی از لحاظ روحی حامی بودن برام
مادرم چندسال به سختی منو برد کلاس قرآن آورد با بچه کوچیک راه دور، حافظ کل قرآن شدم
پدر و مادرم حمایتم کردن تیزهوشان رفتم پول مدرسه پول سرویس پول کلاس قرآن کلاس زبان باشگاه که اینا رو همممیشه میرفتم، دادن. هرررکتابی گفتم برام خریدن. خیییییلی شرایط روحی مو ساپورت کردن پزشکی قبول شدم.
ولی از لحاظ مالی مادرم اصلا برای خودش حقی قابل نبود بابامم بلد نبود به خاطر همین اصلا به من استقلال مالی نمیدادن.
مثلاً همممیشه عیدی هامو میگرفتن. میگفتن برات لباس عید خریدیم....
لباس خیلی کم میخریدم. هدیه جایزه هرررررپول و طلایی که از اینور اونور گرفتم، بردن فروختن ازم گرفتن. حتی یه بار لب تاب بهم هدیه داد کسی، ازم گرفتن فروختن.
دانشگاه رفتم پول تو جیبی نداشتم از وام دانشجویی خرج میکردم. تازه وام ضروری گرفتم یه بار دادم بهشون.
۲۰ سالگی هم شوهر کردم.
حالا جالبه تاااااا شوهر کردم، هی میگن پول خودته شوهرت نباید پول یا طلا تو بگیره!
بررررعکس داداشم. که همین الان هم هی وام میگیره قسطاشو بابام براش میده. حالا کاش کاری بکنه باهاش. خرج تفریح و لباس و مهمونی دادن و.....میکنه. زن گرفت اننننققدر خرج دختره کردن مامانم طلاهاشو فروخت برا اون طلا خرید. تهش دختره ول کرد طلاق گرفت رفت گفت حتما پسرتون عیبی داره که انقدر خرج من میکنید....
ولی من الآنم بابام کم بیاره از پول خودم بهش قرض میدم.
بعضی وقتا میگم خوبه داداشم پسر جالبی نشد براشون وگرنه با این حس درونی پسر سالاری شون، از گوشت تن شون میکندن میدادند بهش