اوضاع مالی ما زیاد خوب نبود. یعنی الانم نیست.
یه خانواده پرجمعیت و یه پدر خسیس که باید کلی التماس میکردی یه چیزی بده بری بخری
ولی من خیلی دخترقانعی بودم.گوشیم نوکیا ساده بود ولی گوشی دوستام اندروید و تازه گوشیای لمسی تو بازار اومده بود. یادمه دوستم میگفت من گریه کردم با خونوادم قهرم برام گوشی نمیخرن توچی؟ گفتم همین گوشیمو دارم. یعنی عاشق گوشیای لمسی بودم ولی دهنم بسته بود ینی اصلا به زبونم نمیومد که گوشی میخوام لباسام خیلی قدیمی بود ولی بابام دلش نمیسوخت منم بیرون همش سرم پایین بود ولی یکبارم به بابام نگفتم لباس میخوام. بابام هرروز بازار میرفت و حتی اگه یه آدامس یا یه کاکائو بیاره خیییلی ذوق میکردم. الان شیش هفت ساله بابام ولمون کرده رفته.حقوق میگیرم ولی وقتی چیزی میخرم خوشحال نمیشم نه بخاطر پولش ولی انگار سورپرایز نمیشم.حتی گرون قیمت تر از بابا هم میخرم ولی وقتی میرسم خونه بازشونم نمیکنم.میوه ای که دوس دارم میخرم ولی طعم میوه ی پلاسیده که بابا میخرید رو نمیده. نمیدونم خیلی دوس دارم کسی هرروز بیاد خونه و حتی با یه چیز کوچیک خوشحالم کنه. 28 سالمه