بهش میگفتم مامان بی خیال بیا کنار بزار خودش یکم سرخ بشه بعد همش بزن
یا مدت ها دم سینک خودشو مشغول ظرف شستن میکرد
وقتی فهمیدم که خودم مات ایستاده بودم و سیب زمینی هارو همش هم میزدم
یا به خودم می اومدم و میدیدم خیلی وقته تو سینک خودمو با چند تا دونه ظرف مشغول کردم
فکر و خیال
مامانامون گاهی چقدر غرق فکر و خیالاشون میشدن