روزی سگی داشت در چمن علف میخورد. سگ ديگری از کنار چمن گذشت. چون اين منظره را ديد تعجب کرد و ايستاد. آخر هرگز نديده بود که سگ علف بخورد! ايستاد و با تعجب گفت: اوی ! تو کی هستی؟ چرا علف میخوری؟! سگی که علف میخورد نگاهش کرد و باد در گلو انداخت و گفت: من؟ من سگ قاسم خان هستم! سگ رهگذر پوزخندی زد و گفت: سگ حسابی! تو که علف میخوری؛ ديگه چرا سگ قاسم خان؟ اگر لااقل پاره استخوانی جلوت انداخته بود باز يک چيزی؛ حالا که علف میخوری ديگه چرا سگ قاسم خان؟ سگ خودت باش... #زمستان بی بهار / ابراهیم یونسی
بزار خوبه خواهرم گذاشت خودش مهدش رو انتحاب کنه .مهدی که مربی داشت که بچه ها روجذب میکرد نه اینکه صرفا یه خاله باشه .مهد ارزان قیمت به هیچ وجه نزار انرژی کافی نمیزارن محیطش هم دلپذیر نیست
اگه شاغل نیستی نذار مهد کلاس ببری بهتره یا اینکه اگه مجبوری بذاری مهد خیلی عالی بذار هر جایی نبر پسرم سه سالش بود چون دختر نه ماهه داشتم پسرم و مهد گذاشتم یه روز پسرم گفت خاله من و برد دستشویی زد تو صورتم و اینکه زود به زود هم مربض می شد دیگه نذاشتم مهد بره باید بزرگتر بشه تا بتونه همه چی و به شما بگه
سلام رفقا من یه زنم مثل خیلیای دیگه اینجا اومدم که یکم از اون چیزهایی که زندگی بهم یاد داده باهاتون دردل کنم.