رو به روی یه مغازه وایستاده بودم کنار خیابون منتظر مامانم بود یه پیرمرده رد شد کلشو آورد نزدیک به چشام زل زد👀 زیر لبش میگفت چه خانم زیبایی من محل ندادم بعد مامانم اومد اون پیرمرده عمدا باهامون هم مسیر شد هیی پشت سرم راه میوفتاد دست میزد به باسنم میگفت بفرمایین برین جلو👀مامانم متوجه نمیشد. چون آروم میگفت
منم اونموقع لاغر بودم مثل الان برجسته نبودم بعدشم یه پافر ساده و گشاد پوشیده بودم حتی لباسمم جذب نبود با یه دختر بچه بودم شاید سن نوه اش هیی دست میزد به باسنم😔الان یادم میوفته چرا جرواجرش نکرده بودم