بدلایلی ک داستان زیادی داره از خونوادم جداشدم فقط بابام باهامه تویه شهر غریبیم اما دورورمون کلی فک وفامیل خیلی نزدیک هست توجمع بودم اولین بار بود ک تویه شهر غریب بدون مامانم کنارشون بودم خیلی احساس غریبی و تنهایی کردم بااینکه بابام هم بود اما حتی پیش بابامم حس امنیت وارامش نداشتم خیلی لحظه بدی بود هیچکس باهام بدرفتاری نکرد هیچکس بهم حرف بدی نزد اما حسم خیلی بد بود یه حسی که انگار تنهایی بین همه اینا موندم وقراره از تنهاییم سو استفاده کنن و بهم آسیب بزنن ب روحیم آسیب بزنن
شما هم تعریفکنین کجا و چطور احساس تنهایی کردین؟؟
لابد بیشترتون توجمع خونواده شوهر این حسو داشتین ن؟