شاید از دید بقیه خیلی مسئله پیش پا افتاده ای باشه ولی بنظر من اصلا کمرنگ نیس اینو همه کسایی که کشیدن میفهمن. وقتی همش دنبال محبت مادری و انواع خدمات میدی به مادرت بعدم وقتی مریض شدی براش مهم نباشه یا تورو نادیده بگیره . موقع غذا هم خواهرت رو صدا بزنه ولی تورو صدا نزنه و بگه من واسه خودمون غذا درست کردم منظورش خودش و خواهرمه یعنی من جز اونها نیستم
لطفا زخم نزنید کسایی که درک نمیکنید اعصابم خورده یه همدل میخواستم یکم درک کنیم همو
من مادرشوهرم اینجوریه بین پسراش .وای متنفرم ازین کاراش
من زیاد کشیدم ولی بعد ازدواجم دیگ اونجور نیست هممون ک ازدواج کردیم دریک سطحیم فقط مجرده فعلا عزیزه🤣🤣🤣
منم هستم با اینکه آخرین بچم ولی به کل ازشون ناامیدم و باهاشون صحبت نمیکنم دیگه هم توقعی ندارم
دقیقا مثل اون بین منو خاهرام فرق میزاره
اونارو خیلی دوست داره هم اون هم شوهرش
مادرشوهر من ..... شوهرم بعد سالها یکبار گفت انگار من بچه سرراهی بودم!!! بعد هرکاری داشتن فقط شوهر من میشناختن
مامان منم همینه عاشق خواهرم و بچه هاشه
منم آخرین بچم و بیشترین خدمات رو میدم و خیلی دوس دارم مادرم رو شبها پاش ماساژ میدم همه کارا خونه رد میکنم محبت میکنم ولی اون خواهرم که سرش داد میزنه و بد وبیراه بهش میگه رو دوس داره اون ده سال از من بزرگتره و مامانم وقتی اون مریض شه مثل پروانه دورش میگرده ولی منو میگه اسنپ بگیر برو دکتر 🥲اما اونو مثل بچه کوچیک میبره .. و حتی موقع چایی اونو فقط میگه چند بار با ناز میارتش ولی منو انگار سرراهی هستم حتی ته مونده اشون نمیده
احساس تنهایی نمیکنی؟ آخه آدما همه حداقل میگن محبت مادرمون داریم ولی ماها که مادرمون دوستمون نداره احساس میکنیم تنها ترین دختر عالمیم . تصمیم دارم منم دیگه دوستش نداشته باشم و دلم براش نسوزه تو چجوری کنار اومدی با موضوع
ارسال نظر شما
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز
