2777
2789

نظرتونو بگین

به خاطر توقعات بیجا وبی احترامی و سمی بودن مادر شوهرم ، نزدیک بود زندگیمو بهم بزنن چند ماه خانه پدر ومادر شوهرم نرفتم با این که بیرون همو میبینیم باهم حرف میزنم تاحدودی.

حاالاهفته قبل مادر شوهرم زنگ زد دعوتم کرد خونش گفت فردا شب شام  همه  دور هم جمعیم تو هم بیا باید آشتی کنیم  منم گفتم باشه میام ولی فردا شبش منو شوهرم جایی بودیم نرسیدیم شوهرم زنگ زد گفت فلان مشکل پیش آمده نیستم نمیتونم بیام وگذشت ماهم نرفتیم اون شبو

الان

شوهرم میگه یه روز که میرم خانه پدرم سر زدن تو هم بیا (نمیدونم با شوهرم برم یانه)؟

کسایی که تاپیکای قبلمو دیدن میفهمن که خواهرشوهرام وحتی مادر شوهرم آدمای دخالت کن وسمی هستن ازشون میترسم مثل گذشته بخوان دخالت کنن و اگه نرم میترسم آدم بده بشم

باتجربه ها بگن 

بچه‌ها، دیروز داشتم از تعجب شاخ درمیاوردم

جاریمو دیدم، انقدر لاغر و خوشگل شده بود که اصلا نشناختمش؟!

گفتش با اپلیکیشن زیره لاغر شده ، همه چی می‌خوره ولی به اندازه ای که بهش میگه

منم سریع نصب کردم، تازه تخفیف هم داشتن شما هم همین سریع نصب کنید.

از این میترسم برم دوباره مادر شوهرم آوار شه روسرنون دخالت هرجا بریم باید بیاد و...


سنگین باهاش برخورد کن،جوری که روش نشه مدام تو زندگیت دخالت کنه،البته با احترام

انسانیت زیباترین دینِ دنیاست💎

اون بزرگتره و پا پیش گذاشته (هرچند اگه نیت خوبی هم نداشته باشه)، نمیشه شما بی احترامی کنی و نری، اما قبلش با شوهرت اتمام حجت کن که اگه باز هم بی احترامی و بی ارزشی دیدی. دیگه کلا این رابطه تمومه. سرش منت بذار بگو  «الان فقط دارم به خاطر تو میام وگرنه سری که درد نمیکنه دستمال نمی‌بندن» 

با شوهرت برو، زیاد نمونید. گرم نگیر. 

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز