دوست خوبم لطفا تا آخر مطالعه بفرمایید،عزیز بزرگواری که عضو نی نی سایت هستی اگر به نظر شما حرف من اشتباه هست،اگر با عقیده من مخالف هستید کاملا حق با شماست چون من هم یک آدم هستم مثل بقیه آدم ها،با ضعف های خودم و اطلاعات ناقص که هر چقدر هم مطالعه کنم باز ناقص خواهد بود؛پس اینکه نظر های من هم خالی از اشتباه نیست کاملا منطقی هست و من در این مورد با شما موافق هستم،ولی تمنا می کنم اگر با نظر من مخالف هستید دوست عزیز ریپلای نفرمایید،اینجا همه نیاز به آرامش داریم و واقعا حیف هست که با بحث این آرامش خدشه دار کنیم؛تاپیک تکمیلی امضا هم ببینید لینک زدم سایت خطا داد فقط اگر راهنمایی اشتباهی کردم یا اشتباهی داشتم لطف می کنید اگر دوستانه به من گوشزد کنید؛خیلی هم ممنونم؛ولی در باقی موارد لطفا بحث نفرمایید؛ممنون که درک می کنید."دانی که رویم از همه عالم به روی توست؟"یا رب مددی♥️ پ.ن:بیت بالا از جناب سعدی است. پ.ن۱:ارادتمند همه دوستان گل نی نی سایتی🌹موقع دعاهای قشنگی که می کنید به یاد من و دل خسته ام هم باشید عزیزان.💐خیلی التماس دعا دارم.🙏🏻🌷 پ.ن۲:لطفا فقط تاپیک های خنده دار و ذکرها و دعاها و سوره های مجرب برای حاجت تگم کنید. پ.ن۳:لطفا برای ظهور و سلامتی حضرت مهدی دو تا صلوات بفرستید.این روزها دل های همه پر غصه است بیاید مرهم دل هم باشیم.کپی امضا،تاپیک و عکس آزاد؛ممنون از وقتی که برای مطالعه امضای من گذاشتید؛با آرزوی سلامتی و دل شاد برای شما؛ارادتمند hanioooooo.
نامجو میخونه : که من هستم آن تک درختی/که در پای طوفان نشسته/ همه شاخه های وجودش/ ز خشم طبیعت شکسته....🍂 و من با تمام وجود حس میکنم🗓️ «عشق سلطان است و باقی بنده ایم✨» ای دانای بزرگ چه کسی مرا پاسبانی میکند اگر تو از من غافل شوی؟ای هستی بخش مرا به نیروی مهر و دوستی از شر بد منشان نگهداری نما! اگر او را کسی بدانید که فراسوی ابرها نشسته و با چوبی جادویی پیوسته از ستایشگران خود پشتیبانی میکند و جهان را برای یاری رساندن به پیروانش زیر و رو میکند راه خود را نیافته اید! آن مینوی نهفت، همان مهر و امید است که در آوا و آهنگ چوپانها به گوش میرسد ، در واژه چکامه سرایان به نگارش در می آید یا در تیشه چکش هنرمندان بر سنگ سختی ، نگاره می سازد. چون این دانه ها به یکدیگر بپیوندند رشته مهر توانا ترین میشود و پرده هستی از آن رنگ میگیرد. « قسمتی از کتاب مورد علاقه من
دخترکی شاد در من میزیست...که چونان شاپرک، به اینسو و آنسو میپرید...خیال پرواز داشت... و آرزوی پروریدن نسلی...پر از غصه شد...از رویاهایش دست کشید...هنوز پا به سن نگذاشته بود که پیر شد...پولکِ بالهایش ریخت... پَرپَر شد...