خیلیییییییی حرفا بهم زد
حیوون شده بود امروز
خسته شدم
نیاز عاطفیم شدیده
همسرم به شدت بی احساس سرده
خوب بود ده دقیقه مهربون شد بعد یهوییییی گلومو گرفت فشار داد گفت میخوام خفت کنم بعدم خوابید خیلی راحت
پتو رو کردم تو حلقم یه دل سیر گریه کردم
امروز از بس گریه کردم سرم ترکیده چشام درد میکنه
خسته شدم از بس بهش گفتم یکم مهربون باش
خستهههه ام
امروز بهم گفت تو خونه ی باباتم کسی منتظرت نیست
از بس خانوادت بدان
دوس دارم هرچه سریعتر بمیرم راحت بشم