2777
2789
عنوان

پدر شوهر بدجنسم

3978 بازدید | 177 پست

داشتیم می‌رفتیم شهرستان داداش پدر شوهرم فوت شده بود برای خاکسپاری،من و شوهرم و پدر شوهر و برادر شوهرم، پدر شوهرم ساندویچ پنیر درست کرده بود برادر شوهرم شب قبلش سوسیس داده بود تا براش ساندویچ کنه شوهر من پرسیده بود ما چیزی بیاریم برای تو راه اونا گفته بودن نه چیزی نیارین ما رفتیم وسط راه برای استراحت پیاده شدیم گفتیم صبحونه هم میخوریم پدر شوهرم به برادر شوهرم ۲ تا ساندویچ سوسیس داد و گفت خودش دیشب سوسیس آورده برای خودش و شوهرم و من هم ساندویچ نون و یه مقدار پنیر آورده بود برادر شوهرم یکی از ساندویچ های سوسیسش رو داد به من منم تعارف کردم که نمیخام اما به زورداد بعد پدر شوهرم ساندویچ رو از توی دستم گرفت و داد به پسرش و به منو شوهرم نون پنیر داد خیلی ناراحت شدم از تو دستم با یه حالتی گرفت و داد به دست پسرش و گفت نمیخاد اینا مال خودت بوده خودت آوردی باز برادر شوهرم به زور بهم داد ولی من خیلی ناراحت شدم بچه ها درست ترین رفتار با این مدل پدر شوهرا چیه از این کارا همیشه می‌کنه نمیدونم چطور باهاش رفتار کنم گاهی به شدت ازش بدم میاد

بچه‌ها، دیروز داشتم از تعجب شاخ درمیاوردم

جاریمو دیدم، انقدر لاغر و خوشگل شده بود که اصلا نشناختمش؟!

گفتش با اپلیکیشن زیره لاغر شده ، همه چی می‌خوره ولی به اندازه ای که بهش میگه

منم سریع نصب کردم، تازه تخفیف هم داشتن شما هم همین سریع نصب کنید.

یه بار قاطی کنی سرش..دیگه جمع می‌کنه خودشو

فرزندم،از ملالتهای این روزهای مادری ام برایت میگویم... از این روزها که از صبح باید به دنبال پاهای کوچک و لرزان تو بدوم و دستت را بگیرم تا زمین نخوری. به کارهای روی زمین مانده ام نمیرسم این روزها که  اتاقها را یکی یکی دنبال من می آیی، به پاهایم آویزان میشوی و آن قدر نق میزنی تا بغلت کنم، تا آرام شوی. این روزها  فنجان چایم را که دیگر یخ کرده، از دسترست دور میکنم تا مبادا دستهای کنجکاوت آن را بشکند. با ناراحتی و ناامیدی سر برگرداندنت را میبینم که سوپت را نمیخوری و کلافه میشوم از اینکه غذایت را بیرون میریزی. هرروز صبح جارو میکشم، گردگیری میکنم، خانه را تمیز میکنم و شب با خانه ای منفجر شده و اعصابی خراب به خواب میروم. روزها میگذرد که یک فرصت برای خلوت و استراحت  پیدا نمیکنم و باز هم به کارهای مانده ام نمیرسم...امشب یک دل سیر گریه کردم. امشب با همین فکر ها تو را در آعوش کشیدم و خدا را شکرکردم و به روزها وسالهای پیش رو فکر کردم و غصه مبهمی قلبم را فشرد...تو روزی آنقدر بزرگ خواهی شد که دیگر در آغوش من جا نمیشوی و آنقدر پاهایت قوت خواهد گرفت که قدم قدم از من دور میشوی و من مینشینم و نگاه میکنم و آه... روزگاری باید با خودم خلوت کنم و ساعتها را بشمارم تا  تو از راه بیایی و من یک فنجان چای تازه دم برایت بیاورم و به حرفهایت با جان دل گوش بسپرم تا چای از دهن بیفتد.... روزی میرسد که از این اتاق به آن اتاق بروم و خانه ای را که تو در آن نیستی تمیز کنم. و خانه ای که برق میزند و روزها تمیز میماند، بزرگ شدن تو را بیرحمانه به چشمم بیآورد. روزی خواهد رسید که تو بزرگ میشوی، شاید آن روز دیگر جیغ نزنی، بلند نخندی، همه چیز را به هم نریزی... شاید آن روز من دلم لک بزند برای امروز... روزی خواهد رسید که من حسرت امشبهایی را بخورم که چای نخورده و با سردرد و گردن درد و با فکر خانه به هم ریخته و سوپ و بازی و... به خواب میروم...شاید روزی آغوشم درد بگیرد،این روزها دارد از من یک مادر به شدت بغلی میسازد...!❤️❤️

بهترین کار میدونی چیه؟دیگه سرش احترام نذار پاشو یکاره برو شهرستان خاکسپاری داداشش که اینجوری جوابتو بده

کاربری دو نفره ی من و دخترخالم .                              پشتِ من خدا بوده همیشه ...🙏🏻

بهترین کار و درست ترین رفتار اینکه انتظاری نداشته باشین و همیشه همیشه گوش ندید و هر چیزی که فکر می‌کنید نیاز میشه رو همراهتون داشته باشین 

به نظر من ارزش ناراحتی نداره

اگه سر این چیزای کوچیکه اذیت نکن خودتو به رو خودت نیار

این الان مسئله کوچیکیه؟!! واقعا این حجم از بی حرمتی و توهین بهتون کوچیکه؟

کاربری دو نفره ی من و دخترخالم .                              پشتِ من خدا بوده همیشه ...🙏🏻

به نظرم همسرت باید هواتو داشته باشه و باید برای سفر خودتون خوراکی می بردید..‌ پدر شوهرت رو نمیتونی تغییر بدی چون سالها با این سیستم زندگی کرده و اخلاقش همینه بزرگتر هم هست و نمیتونی بی احترامی کنی

حرفش برای شمام عجیب بود نه؟ میخواستم ریپ بزنم که گفتم ولش کن شاید حق با اونه

من اگر پدرشوهرم همچین رفتاری باهام بکنه تا عمر دارم سرسفرش نمیرم و تا زمانیکه ازم دلجویی نکنه حتی پا خونش نمیزارم،دیگه یه ذره آشغال گوشت که سوسیس باشه این حرفارو داره ...

کاربری دو نفره ی من و دخترخالم .                              پشتِ من خدا بوده همیشه ...🙏🏻

خیلی دلم پره ازش 

یه بار از حموم اومده بودم بیرون مهمونی خاله ی شوهرم دعوت بودم هنوزحاضرنشده بودم جلو برادر شوهرام گفت این جوری نری آبرو مامانو ببری با آرایش برو اومدم تو اتاق اونقدر گریه کردم

این الان مسئله کوچیکیه؟!! واقعا این حجم از بی حرمتی و توهین بهتون کوچیکه؟

نه خیلی بزرگه باید انقدر خود خوری کنیم که مغزمون منفجر بشه تا ساعت ها گریه کنیم و بگیم فلانی چرا با من اینطور رفتار کرد 

خیلی راحت میشه این مشکل رو حل کرد وقتی طرف به خاطر یک لقمه همچین دل و ذهن آشوبی داره دیگه هیچوقت یک حبه قند هم ازش نمیگیرم مبادا که بهم بریزه

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز