چند ماه پیش مجبور شدم یه شب تنها تو خونهی جدیدمون بمونم. خونهمون ته یه کوچهی خلوته، اطرافش هم خونههای قدیمی و خالی زیادن. اون شب برق رفت، و من با نور گوشی نشستم تو پذیرایی. سکوت سنگینی بود، فقط صدای باد از پنجره میاومد
حدود ساعت ۱ شب، صدای باز و بسته شدن در حیاط رو شنیدم. مطمئن بودم کسی تو خونه نیست و در حیاط هم قفل بود. رفتم سمت پنجره، ولی چیزی ندیدم. برگشتم نشستم، که صدای پا از راهرو اومد. آروم، منظم، انگار کسی داشت راه میرفت
خشکم زده بود گوشی رو برداشتم چراغقوهاش رو روشن کردم و رفتم سمت راهرو. هیچکس نبود، ولی در یکی از اتاقها نیمهباز بود. من اون درو بسته بودم. نزدیک شدم، درو کامل باز کردم اتاق خالی بود، ولی پنجرهی اون اتاق باز شده بود با اینکه عصر خودم بسته بودمش چون عصر باد و میومد همه در و پنجره هارو بسته بودم و شب شددت باد خیلی کم تر شده بود
اون شب تا صبح نخوابیدم. هر چند دقیقه یه صدای خفیف میاومد، مثل کشیده شدن چیزی روی زمین. صبح که شد، رفتم حیاط. رد پا روی خاک بود، ولی نه رد پای من. انگار کسی با کفش اومده بود تا جلوی پنجرهی اتاق و برگشته بود
از اون شب به بعد هر وقت تنها میمونم چراغا رو روشن میذارم و در اتاقا رو قفل میکنم. چون هنوز نمیدونم اون شب کی وارد حیاط شد یا اصلاً وارد شد یا فقط داشت نگاه میکرد
خداروشکر از اون خونه اسباب کشی کردیم چون خونه خودمون میخواستم بازسازی کنیم چهار پنج ماهی مستاجر بودیم