2777
2789
عنوان

خاطره ی ترسناک

166 بازدید | 19 پست

سلام .. 

من کلی خاطره ی ترسناک از خودم و فامیلامون دارم بیایید تا تعریف کنم ..

ای خدای مهربون من ! آینده ام را از تو میخواهم .. من به غیر از هیچ امیدی ندارم .. خدایا نداشته هایم را جبران کن ..

الان که دارم اینو برات می‌نویسم، کاملاً رایگانه، ولی واقعاً نمی‌دونم تا کی رایگان بمونه!
من و دخترم بدون حتی یه ریال هزینه، یه ویزیت آنلاین از متخصص حرفه‌ای گرفتیم. کامل بدنمون رو آنالیز کرد، تک‌تک مشکلات رو گفت و راه‌حل داد.

خودم کمر و گردنم خیلی مشکل داشت، دخترم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت… و باورت میشه؟ همه‌ش رو درست کردیم!

اگه تو یا یکی از عزیزات مشکلات اینجوری دارید، همین الان تا دیر نشده نوبت ویزیت 100% رایگان و آنلاین از متخصص بگیرید.


چند ماه پیش مجبور شدم یه شب تنها تو خونه‌ی جدیدمون بمونم. خونه‌مون ته یه کوچه‌ی خلوته، اطرافش هم خونه‌های قدیمی و خالی زیادن. اون شب برق رفت، و من با نور گوشی نشستم تو پذیرایی. سکوت سنگینی بود، فقط صدای باد از پنجره می‌اومد

حدود ساعت ۱ شب، صدای باز و بسته شدن در حیاط رو شنیدم. مطمئن بودم کسی تو خونه نیست و در حیاط هم قفل بود. رفتم سمت پنجره، ولی چیزی ندیدم. برگشتم نشستم، که صدای پا از راهرو اومد. آروم، منظم، انگار کسی داشت راه می‌رفت

خشکم زده بود گوشی رو برداشتم  چراغ‌قوه‌اش رو روشن کردم و رفتم سمت راهرو. هیچ‌کس نبود، ولی در یکی از اتاق‌ها نیمه‌باز بود. من اون درو بسته بودم. نزدیک شدم، درو کامل باز کردم اتاق خالی بود، ولی پنجره‌ی اون اتاق باز شده بود با اینکه عصر خودم بسته بودمش چون عصر باد و میومد همه در و پنجره هارو بسته بودم و شب شددت باد خیلی کم تر شده بود

اون شب تا صبح نخوابیدم. هر چند دقیقه یه صدای خفیف می‌اومد، مثل کشیده شدن چیزی روی زمین. صبح که شد، رفتم حیاط. رد پا روی خاک بود، ولی نه رد پای من. انگار کسی با کفش اومده بود تا جلوی پنجره‌ی اتاق و برگشته بود

از اون شب به بعد  هر وقت تنها می‌مونم چراغا رو روشن می‌ذارم و در اتاقا رو قفل می‌کنم. چون هنوز نمی‌دونم اون شب کی وارد حیاط شد یا اصلاً وارد شد یا فقط داشت نگاه می‌کرد


خداروشکر از اون خونه اسباب کشی کردیم  چون خونه خودمون میخواستم بازسازی کنیم چهار پنج ماهی مستاجر بودیم 

💚🌱

چند ماه پیش مجبور شدم یه شب تنها تو خونه‌ی جدیدمون بمونم. خونه‌مون ته یه کوچه‌ی خلوته، اطرافش هم خون ...

چ جالب و ترسناک 😥

ای خدای مهربون من ! آینده ام را از تو میخواهم .. من به غیر از هیچ امیدی ندارم .. خدایا نداشته هایم را جبران کن ..

پستم پاکیده شد ازاول بگم

پسر عمم بازی میکرد توکوچه یهو گف برگردم خونه چون شب بود هیچکس نبود بعد سایه آدم دید برگشت دید یکی تو گوشه ایستاده ناخوناش بلند موها تا شونه و ایستاده هیچی نمیگه اینم از ترس فرار کرد😥

ای خدای مهربون من ! آینده ام را از تو میخواهم .. من به غیر از هیچ امیدی ندارم .. خدایا نداشته هایم را جبران کن ..

ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیست

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز