اتفاقا مادربزرگ من اینجا سالم بود، چشم ، دندون، مو، از همه مهتر پاهاش، ۱۲ زایمان داشت، فقط دو تا دختر براش موند.
ولی من از الان دارد دارم هنوز ۴۰ سالم نشده. تغذیه اون زمان ارگانیک بوده و از همه مهمتر وسایل الکترونیکی نبوده که مغز و اعصاب آدما بهم بریزه، و زنها اینقد فعالیت جسمی داشتن که تنشون سالمتر بوده
قدیما دلا خوش بود
آدمیزاد بنده عادت هستش، اونا بدن هاشون همونطوری باراومده،رفاه و امکانات آدم رو تنبل میکنه
بنده خداها در جوانی فرسوده شدند
شما میانسالی یا پیری چند خانم که جایگاه اجتماعی خوب داشتند یا در رفاه بودند با اون مادرها که در رنج و زحمت بودند مقایسه کنید متوجه سیلی از اختلاف در ظاهرشون در سلامتشون خواهید بود
البته ا یه سنی به بعد هیچ کدوم نمیتونم راه برن ،تو ۶۰ سالکی انگار ۹۰ سالشونه
کجا سالمن داغونن همین مامان من میگه میرفتم لب اب لباس و طرف میشستم مامانم دو تا بچه خودشو‌بزرگ‌نیکردد همزمان مادر شوهرشم‌میزاییدو مامانم بزرگ میکرد بچ هاشو
موافقم ، اما اگه کسی هم نگه نداره مادر نمیتونه کار کنه
یا همون مادری هم که کار نمیکنه کاش یکی رو داشته باشه هفته ای دو ساعتم شده بچه ش رو نگه دارن .
من مامانم و مادرشوهرم جفتشون زبونی بچه دوس دارم ولی از بچه نگه داشتن تو عمل حتی برای یک ساعت متنفرن .
الان میبینم زنداداشم طفلک از خانوادش دوره و به مامانم نزدیکه ، منم یه شهر دیگه هستم و از زنداداشم دورم .
مامانم حتی برای یک ساعت حاضر نیست بچه رو نگه داره ، داداش و زنداداشم یک ساعت برن یه دور بزنن .
منم تو اطرافیانم میبینم ادمه سی ساله یا چهل ساله کمر درد و پادرد داره
من هنوز درک نمیکنم چون خودم ۲۴ سالمه و ورزش میکنم باشگاه میرم و پا درد و کمر درد ندارم ولی وقتی از باشگاه میام ، یا کارای خونه رو میکنم دیگه خسته میشم دیگه توان ندارم شبم بخوام بچه داری کنم و خوشحالم که بچه ندارم
مار بزرگم میگفت ماهر شب آبگوشت داشتیم
بادوم گردو
کشمش شیره و....
همش چیزا مقوی می‌خوردن
که توانایی ۸ یا نه ده تا بچه داشتن
همش کار می‌کردند بدنشون ورزشی و عضلانی بود
الان یه دختر ازدواج میکنه اینقدر بدنش ضعیفه و نحیفه که با هزار کلک دکترا یه بار باردار میشه
اونم یا سقط میشه
یا استراحت مطلقه
یا افسردگی بارداری یا زایمان داره
ویا .....
الان آمار ناباروری بیداد میکنه
دخترا پسرا با ماکارونی پیتزا فست فود کیک شیر و اشغابهای سوپری بزرگ میشن ازشون بچه در نمیاد
خب پس نباید بلانسبت زر بزنن بگن بچه دار شید ، کلی به زنداداشم و داداشم گفتن بیارید بیارید اونا نمیخواستن بیارن ، زنداداشم میخواست سر کار بره ، مامانم گفت عیب نداره بیار من برات نگه میدارم تو سر کارتو برو من دلم میخواد نوه م رو ببینم .
اون طفلکم نمیخواست بیاره ، ناخواسته شد و میخواست سقط کنه ولی مامانم میگفت نه گناه داره نگهش دارید من بزرگش میکنم اونا هم اوردن ، بزرگ کردن بخوره تو سر مامانم ، یک ساعت میتونه که برای محبتم که شده نوه ش رو یکی یه دونه نوه ش رو نگه داره اونا یه بار بعد از هفت هشت ماه یک قدم زدنه دو نفره برن ولی همینم نمیکنه ، اونم مهم نیست که نمیکنه پس اینقدر چرت و پرت نگه که بچه دار شید بچه دار شید و دخالت نکنه .
زنداداشمو طفلک از کارش انداخت و اونو بدبخت کرد ، الان میخواد منم بدبخت کنه با مادر شدن ، ولی من حواسم هست که هیچ جوره مادر نشم و خودمو بدبخت نکنم
