نمیدونم چیم شده خسته شدم اصلاً انگار وقت اضافه میارم افسرده شدم دلم نیاز به عشق داره محبت داره حالم روز به روز داره بدتر میشه همش میگم چرا تو بچگیم نمردم این چه زندگی بود که داشتم نه درس خوندم نه کار یاد گرفتم تو سن کم مادر شدم و هیچ دستاورد دیگهای نداشتم یه زندگی بدون عشق و تحمل کردم دو نفر تو بیرون میبینم که میخندن همدیگه رو بغل کردن از ته دل حسرت میخورم دلم میخواد روزا تا غروب باشه حتی حوصله بچه م هم ندارم ساعت ۲ میبرمش پیش دبستانی سه ساعت وقت برای خودم دارم وقتی میارمش نمیخوام بد بگذره بهش پارک و خونه بازی و رستوران و همه جا میبرمش باز میام خونه یه آدم سرد و بیروحم که خیلی وقت اضافه میاره انگار به پوچی رسیدم چیکار کنم 😭😭