چند روز پیش خواهر شوهرم گفت به شوهرم بیاییم اتاقتونو تمیز کنیم من به شوهرم گفتم نه،وسایل شخصی دارم نمیخام کسی دست بزنه بهشون
حالا دیشب شوهرم به مادرشوهرم خواهزش ک خالشونه گفت لباس اضافه داشتم میدم ببری برای پسرت خاهرشم گفت اره هروقت خواسی بگو بیاییم کمک لباس زمستونیاتونو در بیاریم لباس تابستونیا رو جمع کنیم لباس اضافارو ببریم برای نیازمند.منم به شوهرم میگم نه دوست ندارم خواهرتو مادرشوهرش بیان برا من لباس جمع کنن و اتاق تمیز کنن،میگه تو چرا انقد حساسی
خواهرش همش همینه هرکاری میخاد بکنه به من نمیگه به اون میگه.خب اخه من دوست ندارم کسی به وسایلم دست بزنه و فضولی کنه.من کمک نخام کیو باید ببینم اخه؟
چند بار گفتم دوست ندارم بیاد به وسایلم دست بزنه ها مرتیکه احمق تو گوشش نمیره.خب اخه یعنی چه پس منم برم لباسای اونو شوهرشو جمع کنم ببینم خوششون میاد یا نه
نمیفهمه شوهرم اصلا.من نیمدونم چرا اینجوریه
چیکارش کنم چی بهش بگم بفهمه که اقا دوست ندارم
اتاث من به هم ریختس خالشم ورداره بیاره برا من لباس جمع کنن ابروی من بره.چیچی هستن این قوم تاتار بخدا