دوقلوهام رو تک و تنها تو شهر غریب بدون کمک همسر حتی خیلی وقت ها با غر زدن هاش بزرگ کردم بله گاهی وقت ها صبرم تموم میشد از بی مسئولیت های شوهر و جیغ و داد بچه ها و سرشون داد میزدم..الان شش سالشونه ..همسایه مون یه خانم بدی بود که همه رو اذیت میکرد امروز اثاث کشی داشت ..از طرفی همسایه ها بچه های منو میشناسن و دوسشون دارن تنها لابی بودن و مدیر ساختمون بهشون گفته بود این همسایه بدی بود همه رو اذیت میکرد برای همین داره میره..ظهر داشتم براش آبمیوه درست میکردم برگشت گفت مامان کاش تو هم میرفتی ما رو اذیت میکنی!! یعنی تا مغز استخون سوختم و ناراحت شدم بماند چند روزه دیگه ، همسرم شورش رو درآورده و مدام تو دعواییم..ولی بچه نمیدونه که اعصاب خوردی من بخاطر شوهره ست ..اون خودش رو با خوراکی و...شیرین میکنه تو ذهن بچه آدم بده ما میشیم و این ذهنیت حتی تا نوجوانی هم میمونه ..چیکار کنم چجوری توضیح بدم به یه بچه شش ساله که مقصر اصلی کیه
مثلا یه امروز که جمعه بود مونده بود خونه میگفت دارم دیوونه میشم از جیغ و دادهاشون آخه هر سری میرفت پیش دوستاش..
نمیخوام هم ، همه زندگی و وقتم رو بذارم هم تهش بشم آدم بد..