میخاستیم بریم ی جایی با مادرشوهرم و سر راه رفتیم خونه مادربزرگ شوهرم و خاله شوهرمم خونه بود ۲بار سلام کردم یبار جواب داد و بعدش ن چایی اورد نچیزی ن تعارف کرد بمونید و واقعا توی معذوریت بودم رفتم نمیخاستم دل مادر شوهرمو بشکنم
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.