تا قبل این اعضای خانوادم
مادر و خواهرم و شوهرم همه مثل خودم بودن
چیزی میخریدم خوشحال بودم بهشون میگفتم
وقتی هرچی می خریدن خوشحال میشدم
شوهرم از خانوادش دردودل میکرد فقط دلداری میدادم بدون سرزنش و تحقیر
اما بعد چندین سال الان با رفتارهاشون بهم فهموندن که
از خانوادم پیش شوهرم گله نکنم و از شوهرم پیش خانوادم چون بعداً علیه خودم استفاده میکنن
چیزی میخرم نگم چون بعدش دقیق همون رو میخرن یا رفتارشون باهام بد میشه
مخفی کاری های عجیب میکنن مثلاً خونه میخرن اما نمیگن
میرن سفر اما نمیگن یا مسائل عادی که همه میدونن
بعد من تو هر شادی و ناراحتی سریع کنارشون بودم
انگار اونها تن من هستن خود من هستن
این غریبگی باهاشون رو دوست ندارم ولی از نزدیکی بهشون آسیب دیدم
خیلی احساس تنهایی میکنم خیلی...