2777
2789
عنوان

کسایی که هیچوقت دوست ندارن بچه دار بشن بیان

| مشاهده متن کامل بحث + 641 بازدید | 66 پست

بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

تقریبا ۸

ایشالا صاحب بچه میشید عزیزم 

دانشگاه حقوق خوندم اما دختری هستم که بیشتر از کتاب‌های قانون ، ذهنش با ترکیب رنگ‌ها در عکاسی و مزه‌ها در آشپزخانه سروکار داره ، زندگی برای من پیدا کردن تعادل میان قانون و عشق است / درخواست دوستی ندید ❤️ هر سوالی راجع به آشپزی ، حقوق ، عکاسی ، روانشناسی و کتابخوانی داشتید خوشحال میشم پاسخ بدم 🥰 ( دوستان وکیل نیستم و وکالت شرکت نکردم فوق لیسانس حقوق دارم سو تفاهم نشه ممنون )

همونجوری که پدر ومادر بچه ای رو در کودکی نگهداری و پرستاری میکنند بچه ها هم این وظیفه رو دارن که موق ...



اون بچه به انتخاب خودش تشریف نیاورد به این دنیا و انتخاب نکرد که از کسی پرستاری کنه

ولی پدر ومادر به انتخاب کردن یه موجود بی گناه و ضعیف رو وارد این دنیا کنن پس وظیفشونه مراقبت کنن ازش

به نظرم جای هزینه هایی که واسه بچه میکنید پولاتونو جمع کنید پرستار بگیرید واسه کهنسالیتون

🩷سزاموئید=اصطلاح آناتومیکال برای استخوان های کنجدی بدن؛الهام گرفته از جثهٔ ریزنقشم(اردیبهشت 1403)|| من تنهاییام رو کشیدم،حسرتام رو خوردم،حس مضخرف ناکافی بودن رو بیشتر از هرکسی از نبودنات و نخواستنات تجربه کردم،فرصتام رو هم دادم،دیگه درست هم بشی و بیای سراغم منم که دیگه "نمیخوام".(29فروردین1404)||من تمام خاطراتی که حتی در ذهنم از تو داشتم را پاک کردم دیگر تمایلی برای فکرکردن به آنها ندارم، خاطرات خوبت حسرت و نفس عمیقی را در من زنده میکند و خاطرات بد ات نفرت و دل شکستگی را، هیچکدامشان را نمیخواهم یادآوری کنم، از تو برای من فقط یک حس به جا مانده، یک حس قدیمی و کمرنگ که گه گداری از دلم میگذرد... (10تیر 1404)|| فکرمیکردم از تو درمان شده ام، مثل مخدری که از خون بیرون میرود. خواستم بنویسم سم، دلم نیامد. هم آینده ای برایمان وجود ندارد و هم ترک عادت فکرکردن به تو برایم غیرممکن شده است. هم نمی‌خواهم برگردی و هم دلم برایت تنگ شده، نمی‌دانم اگر دوباره پیغامی از تو بگیرم چه حسی خواهم داشت(27 تیر 1404)|| پس از تو، دیگر پذیرش نبودن ها، رفتن ها و پذیرش اینکه انسان ها نا امید کننده اند برایم راحت تر است (16شهریور1404)||

اون بچه به انتخاب خودش تشریف نیاورد به این دنیا و انتخاب نکرد که از کسی پرستاری کنهولی پدر ومادر به ...

به اون خانم هم گفتم به شما هم میگم وقتی داری لذت این دنیا رو میبری مثلا عاشق میشی هر لذتی که این دنیا داره میخوری با دوستات میری گردش یا هر چیز دیگه به این فکر کردی چه کسی باعث شده این لذت ها رو ببری چه کسی حاظر شده اندامش خراب بشه شب تا صبح بیداری کشیده که بزرگ بشی اسم اون مادر هست  این از خود گذشتگی هست یکی  بره سر کار از صبح تا شب بعد یهو کل پولاش خرج بچه اش کنه وگرنه راحت اون پولها رو جمع میکرد برای پیریش وداخل جونی هم عشق حالش میکرد اون پدر و مادر هست از خود کذشتگی کرده که بیای این دنیا اگر حتی از  یه چیز کوچیک داخل این دنیا لذت میبری مدیون از خود گذشتگی پدر و مادر هستی وگرنه تویی وجود نداشتی که الان بخوای نظری بدی 

در ضمن اگر بچه دار شدی بچه ات با این تفکرت بزرگ نکن چون دنیا اینجور ساخته شده که ادمها به هم احتیاج پیدا میکنند این تفکر اگر به بچه ات انتقال بدی فقط خودت ضرر کردی یه روز محتاج میشی و خبری از اون نیست روزتون خوش بای

به اون خانم هم گفتم به شما هم میگم وقتی داری لذت این دنیا رو میبری مثلا عاشق میشی هر لذتی که این دنی ...


پس این زندگی ریدمانی که داریم هم گردن والدینه؟! 

خب جواب خودتو دادی شما 

هرچی زجر و اذیت و رنجی که میکیشیم گردن همین دوتا موجود بی فکره بنابراین بازم مقصرن و بازم نباید توقع داشته باشن

کمک به والدین یجور انتخابه هرکی دوست داشت و دلش سوخت میتونه کمک کنه، اما وظیفه نیست. 

شما مطمئن باش من تا خلا های عاطفی و روانی خودمو درمان نکنم هزار سال گناه به دنیا آوردن یه موجود بی گناه رو گردن خودم نمیندازم

🩷سزاموئید=اصطلاح آناتومیکال برای استخوان های کنجدی بدن؛الهام گرفته از جثهٔ ریزنقشم(اردیبهشت 1403)|| من تنهاییام رو کشیدم،حسرتام رو خوردم،حس مضخرف ناکافی بودن رو بیشتر از هرکسی از نبودنات و نخواستنات تجربه کردم،فرصتام رو هم دادم،دیگه درست هم بشی و بیای سراغم منم که دیگه "نمیخوام".(29فروردین1404)||من تمام خاطراتی که حتی در ذهنم از تو داشتم را پاک کردم دیگر تمایلی برای فکرکردن به آنها ندارم، خاطرات خوبت حسرت و نفس عمیقی را در من زنده میکند و خاطرات بد ات نفرت و دل شکستگی را، هیچکدامشان را نمیخواهم یادآوری کنم، از تو برای من فقط یک حس به جا مانده، یک حس قدیمی و کمرنگ که گه گداری از دلم میگذرد... (10تیر 1404)|| فکرمیکردم از تو درمان شده ام، مثل مخدری که از خون بیرون میرود. خواستم بنویسم سم، دلم نیامد. هم آینده ای برایمان وجود ندارد و هم ترک عادت فکرکردن به تو برایم غیرممکن شده است. هم نمی‌خواهم برگردی و هم دلم برایت تنگ شده، نمی‌دانم اگر دوباره پیغامی از تو بگیرم چه حسی خواهم داشت(27 تیر 1404)|| پس از تو، دیگر پذیرش نبودن ها، رفتن ها و پذیرش اینکه انسان ها نا امید کننده اند برایم راحت تر است (16شهریور1404)||

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز