کم آوردم خدایی الان نشستم گریه زاری ، تو شهر غریب ۱۵ ساله شوهرم صبح میره شب میاد شبم میاد براش مهم نیست خسته هم نیستم با ۳ تا بچه کوچیک روانم داغون شده ، و مهمتر دخترم کلاس ششم هست تکالیفش روانیم میکنه تا مینویسه حرصم میده ،حمام نمیره بو گند عرق میگیره باید به زور بندازم حمام . مسواک نمیزنه باید حتما بهش بگم .
الانم مثل خل و چلا افسرده شدم فکر کنم یاد زایمان هام افتادم و که تنها میرفتم زایشگاه زایمان میکردم با اون دردم خودم بچه رو میشستم مای بی بی میکردم با اون دردام حاضر میشدم مرخص میشدم از بیمارستان شوهرمم که راه نمیدادن بخش زنان .
الان یه سری میاید میگید که چرا بچه آوردی ؟ بچه اولم که همه میارن ،دومی رو شوهرم گفت پسر بیاریم گرمیجات و کوفت و زهر مار و روز تخمک گذاری و فلان و دختر شد ، سومی که اصلا نمیدونستم باردارم ،چون تنبلی تخمدان داشتم عقب جلو میشد پریود هام و اینجور شد که گند زدم .تا مرحله سقط رفتم ولی شوهرم نزاشت .
اما الان کم آوردم .
چکار کنم کمتر حرص بخورم ..