یسری چیزا اصن یاد آدم نمیره
من وقتی دبستان بودم خیای اجتماعی بودم مثلا کل مدرسه میشناختن منو و با همه اوکی بودم مخصوصا بزرگ تر از خودم
ولی مدرسمو عوض کردم رفتم تو خودم درونگرا شدم و همچنین غیراجتماعی
راجب ی پسر خیلی چیزا رو ریخته بودم تو خودم اصن به خودم نمیرسیدم... وضعم اوکی نبود واقعن
یهو با یکی از همکلاسیای دبستانم اوکی شدم..
از وقتی باهاش رفیق شدم تا همین یرسال پیش خیلیی بهش وابسته بودم چون تنها رفیقم شده بود حتی توی مدرسه با اینکه کلاسامون یکی نبود..
تیپم و آرایشم و... همههه چییی تغییر کرد
اون بخش برونگرا قدیمیم فعال شده بود:)
خیلییی باهم خاطره داریم تا صبح🙂
ولییی فهمیدم بهتره دیگ با هم دوست نباشیم چون من داشتم خیلی از رفتاراش اذیت میشدم ازینکه تنها رفیقم بود ناراحت بودم چون وقتی اذیتم میکرد یا دورو بودنش ک تحقیر کردنش و.. رو مخم بود
ازش فاصله گرفتم کلااا
الان ن شماره ای ازم داره نه چیزی..
همین چن وقت پیش به تلگرامم پیام داده بود ک بریم بیرون منم با همون شماره دیلیت زدم
بعدش دوستای زیادی پیدا کردم رفیق داشتم ولیی خببب.. الان دورمو کلن خلوت کردم🫠
ولی وقتی یادم میاد با خودم میگم نکنه در آینده دوباره اون روزای قدیم که اذیت میشدم بیاد🫠 ینی همه چی به بودن اون گره خورده بود؟!چی شدههه بود واقعننن
نمیدونم این ترساا چیههه واقعنن:)
همش از گذشتم میترسم.. واققعنن گذشته بدی داشتم رنج زیاد بوده🙂