از وقتی یادم میاد تا ۱۴سالکیم یه جوری افسردگی داشتم که هیچکس فکر نمیکرد زنده بمونم،یعنی بخدا هرروز خودزنی گریه نمیدونین چه وضعی داشتم،اینحوری بود که اورژانس اجتماعی زنک پدر مادرم میزد که بچتونو بیارین تراپی ترورخدا،بازم نمیبردن،هرکیو بگین التماس میکرد مامانم اینا ببرنم تراپی ولی خب نمیبردن
نمیدونم چیشد یهو خودمو از این منجلاب کشیدم بیرون تا حدود۱۶سالگی حالم واقعا بهتر بود،مشاورمون خیلییی تعجب میکرد که چجوری تنهایی تونستم خودمو نجات بدم(دوستان خانوادم واقعااااا داغونن،منم مشکلم خانوادمن)
خلاصه که تا اومدم زندگی کنم دوباره دارم به همون حد افسردگی میرسم،دوباره همش دارم به خودکشی فکر میکنم،واقعا خستم واقعا نمیکشم
خانوادم خیلی کمالگران،توقع دارن هیچ پولی خرجم نکنن هیچ کاری بام نکنن اما من همیشه حالم خوب باه،همیه نفر اول مدرسه باشم،همیشه اتاقم مرتب باشه، هیکلم خوب باشه،قوز نکنم،غذا به اندازه بخورم،همیشه طبق نظر اونا زندگیکنم،همیشه لباسایی که اونا میپسندنو بپوشم،همیشه خفه خون بگیرم و هرچی اونا گفتن فقط بگم چشم
خب دیگه نمیکشممممم،هرچیم میگم نمیفهمن،خودم استرس کنکورو نهاییارو دارم مدرسم به شدت سختگیر،اینام اینجوری میکنن،
واقعا دارم به خودکشی فکر میکنم،نمیدونم چرا انجامش نمیدم،ولی خب میدونم که خیلی بهش نزدیکم