2777
2789

الان که دارم اینو برات می‌نویسم، کاملاً رایگانه، ولی واقعاً نمی‌دونم تا کی رایگان بمونه!
من و دخترم بدون حتی یه ریال هزینه، یه ویزیت آنلاین از متخصص حرفه‌ای گرفتیم. کامل بدنمون رو آنالیز کرد، تک‌تک مشکلات رو گفت و راه‌حل داد.

خودم کمر و گردنم خیلی مشکل داشت، دخترم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت… و باورت میشه؟ همه‌ش رو درست کردیم!

اگه تو یا یکی از عزیزات مشکلات اینجوری دارید، همین الان تا دیر نشده نوبت ویزیت 100% رایگان و آنلاین از متخصص بگیرید.

طرف جلسه اول انگار اومده دنبال استخدام کلفت میگه نباید بری سرکار نباید ادامه تحصیل بدی اشپزیت چطوره ...

اشتباهتون اینکه این جور ادم رو اصلا راه میدین برای خواستگاری من بابام حتی یبار یه پسره رو چون از نظر ظاهری پایین تر بود ازم نذاشت بیاد گفت نه قصد ازدواج نداره

فقط 30 هفته به تولد باقی مونده !

1
5
10
15
20
25
30
35
40

به او سلام نکردم، نه از بی‌مهری، که از دانستن. دانستن اینکه بعضی پیوندها، حتی اگر با لبخند آغاز شوند، پایانی جز درد ندارند. و ای کاش هیچ وقت نمی‌دانستم که تو آغاز دردی و آغاز پایان تمام من؛ پایان آرزوهای هزار رنگ دخترانه‌ام، پایان تمام زنانگی‌های رخنه کرده در وجودم. و من می‌دانستم که با آغاز تو، پایان خود را آغاز می‌کنم. و من رهایی از بند آغوشت را برگزیدم، که باز هم پایانی جز به آغوش کشیدن خاکستر آرزوهایم نداشت. و امروز در امتداد درد رها کردنت، به خود می‌پیچم. و این کم‌ترین بهایی است که تلاقی نگاه‌هایمان بهم داشت. و من ناگزیرم که بپذیرم، تو برای من در عظمت یک رویا باقی خواهی ماند. این درد آمیخته به عشق و حسرت، آخرین مرثیه‌ای بود که تو برای من باقی گذاشتی. و ما از آغاز وارثان درد بودیم و سال‌هاست که محکومیم به تحمل... تو زیباترین حزن من بودی. عزیزترین زخمم بودی.و اینکه با افعال گذشته از تو یاد می‌کنم، غم‌انگیزترین شکل انقراض است که برگزیده‌ام. یاد تو هنوز در قلبم زنده است، اما سایه‌ات بر زندگی‌ام سنگینی می‌کند. هر لحظه‌ای که بدون تو می‌گذرد، حسرتی عمیق در دل من می‌افزاید. تو به من آموختی که چگونه عاشق باشم و چگونه درد را احساس کنم. در یاد تو، لبخندها و اشک‌هایم گره خورده‌اند و هر خاطره‌ای از تو را به عنوان یک نشانه از عشق و فقدان می‌نگرم.و بزرگ‌ترین آموخته‌ام در این مبارزه نابرابر این بود که غم، بهایی است که برای عشق می‌پردازیم. و دردناک‌ترین قسمت آن این بود که هیچ وقت ندانستی دلم با ماندن بود؛ راه، اما راهِ رفتن... و تو نمیدانی چه رنجی‌ست، کشاندنِ تنِ خسته‌ای که خواهانِ ماندن بود.   7/7/1404   هر کدام از ما چیزی را از دست می‌دهیم که برایمان عزیز است فرصت های از دست رفته، احساساتی که هرگز نمی‌توانیم برشان گردانیماین بخشی از آن چیزی‌ست که به آن می‌گویند : زنده بودن…برای هر کسی یک اسم در زندگی‌اش است که تا ابد هر جایی بشنود ناحودآگاه برمیگردد به همان سمت ، یا از روی ذوق یا از روی حسرت و یا از روی نفرت...

اشتباهتون اینکه این جور ادم رو اصلا راه میدین برای خواستگاری من بابام حتی یبار یه پسره رو چون از نظر ...

از ۴۰ تا خواستگارم ۱۰ تاشو راه دادیم که فکر می‌کردیم از بقیه بهترن 

بقیه در جا تو تلفن جواب رد گرفتن 

حالا بهتراشون اینا بودن 

دور و بر من آدم حسابی نیست 

اشتباهتون اینکه این جور ادم رو اصلا راه میدین برای خواستگاری من بابام حتی یبار یه پسره رو چون از نظر ...

نمیدونستیم همچین تحفه ایه که این که فقط ادمو عصبی میکرد ،ولی بعضیا انقدر عزت نفس ادمو له میکنن که تا چند وقت ذهن ادم درگیر میشه که چرا باید با همچین ادمی حتی رو به ذو بشم

من معیار های مهم و اساسی رو دارم اینا رو نمیبیننگیر داده چادر نباشه نمیگیرم آخرشم رفت یه چادری که آپ ...

عزیزم ولی شاغل بودن اصلا ربطی به این نداره که اون اقا نیاز به پول شما داشته باشه تو این دوره زمونه واقعا بیکار بودن یه جوریه و تحصیلات و کار خوب جز معیارات پایه اس و از زیبایی و چیزهای دیگه خیلی مهم تره 

فقط 30 هفته به تولد باقی مونده !

1
5
10
15
20
25
30
35
40

به او سلام نکردم، نه از بی‌مهری، که از دانستن. دانستن اینکه بعضی پیوندها، حتی اگر با لبخند آغاز شوند، پایانی جز درد ندارند. و ای کاش هیچ وقت نمی‌دانستم که تو آغاز دردی و آغاز پایان تمام من؛ پایان آرزوهای هزار رنگ دخترانه‌ام، پایان تمام زنانگی‌های رخنه کرده در وجودم. و من می‌دانستم که با آغاز تو، پایان خود را آغاز می‌کنم. و من رهایی از بند آغوشت را برگزیدم، که باز هم پایانی جز به آغوش کشیدن خاکستر آرزوهایم نداشت. و امروز در امتداد درد رها کردنت، به خود می‌پیچم. و این کم‌ترین بهایی است که تلاقی نگاه‌هایمان بهم داشت. و من ناگزیرم که بپذیرم، تو برای من در عظمت یک رویا باقی خواهی ماند. این درد آمیخته به عشق و حسرت، آخرین مرثیه‌ای بود که تو برای من باقی گذاشتی. و ما از آغاز وارثان درد بودیم و سال‌هاست که محکومیم به تحمل... تو زیباترین حزن من بودی. عزیزترین زخمم بودی.و اینکه با افعال گذشته از تو یاد می‌کنم، غم‌انگیزترین شکل انقراض است که برگزیده‌ام. یاد تو هنوز در قلبم زنده است، اما سایه‌ات بر زندگی‌ام سنگینی می‌کند. هر لحظه‌ای که بدون تو می‌گذرد، حسرتی عمیق در دل من می‌افزاید. تو به من آموختی که چگونه عاشق باشم و چگونه درد را احساس کنم. در یاد تو، لبخندها و اشک‌هایم گره خورده‌اند و هر خاطره‌ای از تو را به عنوان یک نشانه از عشق و فقدان می‌نگرم.و بزرگ‌ترین آموخته‌ام در این مبارزه نابرابر این بود که غم، بهایی است که برای عشق می‌پردازیم. و دردناک‌ترین قسمت آن این بود که هیچ وقت ندانستی دلم با ماندن بود؛ راه، اما راهِ رفتن... و تو نمیدانی چه رنجی‌ست، کشاندنِ تنِ خسته‌ای که خواهانِ ماندن بود.   7/7/1404   هر کدام از ما چیزی را از دست می‌دهیم که برایمان عزیز است فرصت های از دست رفته، احساساتی که هرگز نمی‌توانیم برشان گردانیماین بخشی از آن چیزی‌ست که به آن می‌گویند : زنده بودن…برای هر کسی یک اسم در زندگی‌اش است که تا ابد هر جایی بشنود ناحودآگاه برمیگردد به همان سمت ، یا از روی ذوق یا از روی حسرت و یا از روی نفرت...

شاغل شدن ولی پیشنهاد درستی بودزن باید درآمد داشته باشهوگرنه مجبوره مطیع باشه

شاغل شدن در صورت بچه نداشتن و تقسیم کارای خونه و اونم اینکه زن پولاشو واسه خودش پس انداز کنه و هر چی میخره به نام خودش باشه خوبه

وگرنه اون مرد دوزار به درد نمیخوره و زن مجبوره خرج بچه رو هم خودش بده . اخر به خودت میای میبینی یک عمر کار کردی و هیچی از خودت نداری اون که بدتره .

زن باید چه خانه دار چه شاغل واسه خودش پس انداز و دارایی جمع کنه . زن خانه داری که شوهر رو قانع میکنه خونه به نامش بزنه ایندش بیشتر تامینه تا شاغلی که تمومه حقوقش واسه خرج خونه میره و چیزی به نامش نیست

از ۴۰ تا خواستگارم ۱۰ تاشو راه دادیم که فکر می‌کردیم از بقیه بهترن بقیه در جا تو تلفن جواب رد گرفتن ...

حتما قبل از اینکه حضوری بیان باید تحقیق کنید

فقط 30 هفته به تولد باقی مونده !

1
5
10
15
20
25
30
35
40

به او سلام نکردم، نه از بی‌مهری، که از دانستن. دانستن اینکه بعضی پیوندها، حتی اگر با لبخند آغاز شوند، پایانی جز درد ندارند. و ای کاش هیچ وقت نمی‌دانستم که تو آغاز دردی و آغاز پایان تمام من؛ پایان آرزوهای هزار رنگ دخترانه‌ام، پایان تمام زنانگی‌های رخنه کرده در وجودم. و من می‌دانستم که با آغاز تو، پایان خود را آغاز می‌کنم. و من رهایی از بند آغوشت را برگزیدم، که باز هم پایانی جز به آغوش کشیدن خاکستر آرزوهایم نداشت. و امروز در امتداد درد رها کردنت، به خود می‌پیچم. و این کم‌ترین بهایی است که تلاقی نگاه‌هایمان بهم داشت. و من ناگزیرم که بپذیرم، تو برای من در عظمت یک رویا باقی خواهی ماند. این درد آمیخته به عشق و حسرت، آخرین مرثیه‌ای بود که تو برای من باقی گذاشتی. و ما از آغاز وارثان درد بودیم و سال‌هاست که محکومیم به تحمل... تو زیباترین حزن من بودی. عزیزترین زخمم بودی.و اینکه با افعال گذشته از تو یاد می‌کنم، غم‌انگیزترین شکل انقراض است که برگزیده‌ام. یاد تو هنوز در قلبم زنده است، اما سایه‌ات بر زندگی‌ام سنگینی می‌کند. هر لحظه‌ای که بدون تو می‌گذرد، حسرتی عمیق در دل من می‌افزاید. تو به من آموختی که چگونه عاشق باشم و چگونه درد را احساس کنم. در یاد تو، لبخندها و اشک‌هایم گره خورده‌اند و هر خاطره‌ای از تو را به عنوان یک نشانه از عشق و فقدان می‌نگرم.و بزرگ‌ترین آموخته‌ام در این مبارزه نابرابر این بود که غم، بهایی است که برای عشق می‌پردازیم. و دردناک‌ترین قسمت آن این بود که هیچ وقت ندانستی دلم با ماندن بود؛ راه، اما راهِ رفتن... و تو نمیدانی چه رنجی‌ست، کشاندنِ تنِ خسته‌ای که خواهانِ ماندن بود.   7/7/1404   هر کدام از ما چیزی را از دست می‌دهیم که برایمان عزیز است فرصت های از دست رفته، احساساتی که هرگز نمی‌توانیم برشان گردانیماین بخشی از آن چیزی‌ست که به آن می‌گویند : زنده بودن…برای هر کسی یک اسم در زندگی‌اش است که تا ابد هر جایی بشنود ناحودآگاه برمیگردد به همان سمت ، یا از روی ذوق یا از روی حسرت و یا از روی نفرت...

نمیدونستیم همچین تحفه ایه که این که فقط ادمو عصبی میکرد ،ولی بعضیا انقدر عزت نفس ادمو له میکنن که تا ...

دقیقا درکت میکنم من یبار خونه مادربزرگم بودم وای همسایه اش منه 25 ساله رو برای پسرش کهدوبار طلاق گرفته بود و دوتاهم بچه داشت مستقیم خواستگاری کرد داشتم سکته میکردم تا میخواستم جوابش رو بدم برگشته بهم میگه البته دیگه از ناخن کاشت و این جور لباس های باز خبری نیستا پسر من غیرتیه 

فقط 30 هفته به تولد باقی مونده !

1
5
10
15
20
25
30
35
40

به او سلام نکردم، نه از بی‌مهری، که از دانستن. دانستن اینکه بعضی پیوندها، حتی اگر با لبخند آغاز شوند، پایانی جز درد ندارند. و ای کاش هیچ وقت نمی‌دانستم که تو آغاز دردی و آغاز پایان تمام من؛ پایان آرزوهای هزار رنگ دخترانه‌ام، پایان تمام زنانگی‌های رخنه کرده در وجودم. و من می‌دانستم که با آغاز تو، پایان خود را آغاز می‌کنم. و من رهایی از بند آغوشت را برگزیدم، که باز هم پایانی جز به آغوش کشیدن خاکستر آرزوهایم نداشت. و امروز در امتداد درد رها کردنت، به خود می‌پیچم. و این کم‌ترین بهایی است که تلاقی نگاه‌هایمان بهم داشت. و من ناگزیرم که بپذیرم، تو برای من در عظمت یک رویا باقی خواهی ماند. این درد آمیخته به عشق و حسرت، آخرین مرثیه‌ای بود که تو برای من باقی گذاشتی. و ما از آغاز وارثان درد بودیم و سال‌هاست که محکومیم به تحمل... تو زیباترین حزن من بودی. عزیزترین زخمم بودی.و اینکه با افعال گذشته از تو یاد می‌کنم، غم‌انگیزترین شکل انقراض است که برگزیده‌ام. یاد تو هنوز در قلبم زنده است، اما سایه‌ات بر زندگی‌ام سنگینی می‌کند. هر لحظه‌ای که بدون تو می‌گذرد، حسرتی عمیق در دل من می‌افزاید. تو به من آموختی که چگونه عاشق باشم و چگونه درد را احساس کنم. در یاد تو، لبخندها و اشک‌هایم گره خورده‌اند و هر خاطره‌ای از تو را به عنوان یک نشانه از عشق و فقدان می‌نگرم.و بزرگ‌ترین آموخته‌ام در این مبارزه نابرابر این بود که غم، بهایی است که برای عشق می‌پردازیم. و دردناک‌ترین قسمت آن این بود که هیچ وقت ندانستی دلم با ماندن بود؛ راه، اما راهِ رفتن... و تو نمیدانی چه رنجی‌ست، کشاندنِ تنِ خسته‌ای که خواهانِ ماندن بود.   7/7/1404   هر کدام از ما چیزی را از دست می‌دهیم که برایمان عزیز است فرصت های از دست رفته، احساساتی که هرگز نمی‌توانیم برشان گردانیماین بخشی از آن چیزی‌ست که به آن می‌گویند : زنده بودن…برای هر کسی یک اسم در زندگی‌اش است که تا ابد هر جایی بشنود ناحودآگاه برمیگردد به همان سمت ، یا از روی ذوق یا از روی حسرت و یا از روی نفرت...

عزیزم ولی شاغل بودن اصلا ربطی به این نداره که اون اقا نیاز به پول شما داشته باشه تو این دوره زمونه و ...

نه من اینجور فکر نمیکنم 

زن با زنانگی قضاوت میشع 

شغل داشتن ذاتا مردونه س 

و برای زن ضروری نیست 

عزیزم ولی شاغل بودن اصلا ربطی به این نداره که اون اقا نیاز به پول شما داشته باشه تو این دوره زمونه و ...

کار خوب از کجا بیاریم حالا 😂 

من از یه دانشگاه دولتی خوب تو تهران لیسانس دارم ، به زبان انگلیسی و اسپانیایی هم مسلطم ، نقاشی حرفه ای هم انجام میدم ، اما هر چی ازمون استخدامی میدم هر سال رد میشم چون نه پارتی دارم نه سهمیه . من الان سه تا شغل دارم ، هم معلم زبانم و ۴ تا شاگرد خصوصی دارم ، هم نقاشم و ماهی دو سه تا تابلو بهم  سفارش میخوره ، سالی دو سه تا هم سفارش نقاشی رو دیوار کافه ها و رستورانا بهم میخوره که اونم در مجموع  میانگین هفته ای ده دوازده ساعت ازم وقت میبره ، انلاین شاپ خوراکی هم دارم ، اما از مجموع این کارا ماهی پونزده شونزده تومن میانگین  در میارم که اونم هیچی نمیشه بعد از این همه تلاش و این همه مهارت و این همه تبلیغ  اینه وضعیتم

الان کار خوب دولتی کجا بود اونم واسه یه دختر بدون سهمیه و پارتی  


من شانس اینجوری ندارم مطمئنم

دور از جون 

اینجوری نگو خدا رو چه دیدی 

من اول خیلی واسه زندگیم برنامه ریزی میکردم ، اما الان نه 

چون هیچ چیز دست ما نیست من واقعا بهم ثابت شده که زندگیم مثل یه باده که شرایط داره میچرخونتش و من فقط اندازه ی ۲۰ درصد اختیار دارم ، ۸۰ درصد واقعا خواست خداست

کار خوب از کجا بیاریم حالا 😂 من از یه دانشگاه دولتی خوب تو تهران لیسانس دارم ، به زبان انگلیسی و اس ...

دقیقاااااا

کارهایی که برای من وجود داره از ۸ صبح تا ۵ عصر یا ۸ شبه  نمیتونم‌ برم 

معلمی فقط برام مناسبه اونم آزمون استخدامی یه نفر ظرفیتشه

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
داغ ترین های تاپیک های امروز