امروز با چشم گریون رفتم یکم دور بزنم تو حومه شهر و روستاهای اطراف تا کمی حالم بهتر بشه فراموش کنم حس خواسته نشدن و غربت همیشگیمو
تو راه ی سری کارگر دیدم ک داشتن جاده میساختن و نوبتی ماشینا را رد میکردن
اشکهای خودمو گذاشتم کنار نشستم واسه اون کارگر زحمت کشی ک تو گرمه نشسته بود کف اسفالت با صورت افتاب سوخته و دستای زمخت گریه
کردم
هی پیش رفتم ،کاش میتونستم کاری کنم
کاش اینطوری نبود
کاش در پس اینهمه تلاش شب ک میرفت خونه رفاه و امید بود
کاری از دستم بر نمیومد
هی دور میزدم و فک میکردم
دلم میخاست لااقل ی ابمیوه خنک ی اب خنک ی خوراکی خوشمزه میدادم بهشون ولی نداشتم
چنتا روستا را دور زدم
بالاخره تصمیم گرفتم چنتا ابمیوه بخرم و باز برگردم ب اون روستا
و به تک تکشون ی ابمیوه دادم
واییی بچه ها
اون سوپرایز شدنشون خیلی ارزشمند بود خیییلی قشنگ بود
واقعا ی ابمیوه چیزی نبود
ولی هرکدومشون وقتی میومدن جلو بعد متوجه میشدن ی هدیه دارن
ی لبخند ی سورپرایز
خیلی دوست داشتنی بودددد
نوشتم اینجا ک بمونه حس اون چشمای براق ،لبهای خشک،صورتهای عرق کرده دستهای زمخت سیاه قیری
از قبلش من داشتم گریه میکردم ک خدایا منو تو جایگاهی ک قرار دادی همیشه سعی کردم با مردم خوش برخورد باشم،همیشه سعی کردم با رفتارم لبخندم کلامم ی دردی کوچیکی از مردم کم کنم،همیشه اگر ادم شریفی دیدم یا نیازمندی هرچند کوچیک ب خاطر خود خودت و خودم و اون ادم ی کمک کوچیک کردم در حالی ک شاید خودم بیشتر لازم داشتم ولی تو هیچوقت ب داد دل من نرسیدی 💔
حالا بعد از تقسیم کردن ابمیوه ها نشستم ی دل سیر گریه کردم وای من ایران من ای مردم تلاشگر و زحمت کش من
بعد باز گریه کردم واسه چیزای وسیع تر
و بعد حس کردم نوری ب دلم تابید و گفت انرژی مثبت این لبخندهای کوچیک ارزشمندو بببخش ب تمام مامانهای شایسته ای ک چشم انتظارن تا ی نی نی خوشگل بهشون بخشیده میشه
امیدوارم لبخند بعدی لبخند سوپرایز مامانهای منتظر باشه همینقدر شیرین و قشنگ و غافلگیرانه در خد دستهای پاک کارگرای زحمت کش روستاهای ایران مظلوم و عزیزم