من هم مامانم جوونه
پدرم هم در جوانی فوت کرد
من تازه عروس بودم و بچه و به پدر احتیاج داشتم
سکته کرد و فوت شد
همیشه با این جمله آروم میشدم که حتما به صلاح پدرم و مادرم و من بوده پدرم الان، تو این زمان حساس فوت کنه
چون مطمئنم خدا بد بنده هاش رو نمی خواد، و از مادر مهربونتر
اما تا حالا نشده یه پنج شنبه نرم سر خاکش و باهاش حرف نزنم. دو ساعت باهاش هر دفعه حرف میزنم
مثل یه پدر زنده بهش نگاه میکنم ، و تا حالا هر خواسته و کمکی ازش خواستم ، چون دعام کرده گرفتم، باور میکنی با اینکه فوت شده، بهش سر میزنم از یه پدر زنده بیشتر دستم گرفته و کمکم کرده، که حتما باور نمی کنی
یه بار با شوهرم یه بحث کوچیک کردیم، به پدرم گفتم به شب نکشیده شوهرم با یه انگشتر از دلم درآورد
باور کن مرده ی والدین بیشتر از زندشون هوای بچه هاشون دارن
من که دائم باهاش سر خاکش حرف میزنم
هر چی خواستم و گفتم بابا دعا کن ، سریع برآورده شده، سریع
تازه خواب من زیاد میاد
از خطرات هم آگاهم میکنه
فقط باید مطیع حکمت خدا باشی،اون وقت خدا درهایی برات باز میکنه که آدمیزاد باورش نمیشه