امروز نشسته بودیم داشتیم نهار میخوردیم یهو گوشی پدر شوهرم زنگ زد بلند شد رفت گوشیشو جواب بده وقتی خم شد گوشی رو از زمین برداره یهو زارررررت یه صدایی ازش بلند شد 😨😨😨.بعد دوازده سال نمیدونست چطور از دست خنده من فرار کنه .بقیه هم سر سفره در حال خفه شدن بودن 😂😂😂😂😂😂
اگه یه روزی نوم تو تو گوش من صدا کنه دوباره باز غمت بیاد که منُو مبتلا کنه به دل میگم کاریش نباشه … بذاره درد تو دوا شه بره توی تموم جونم … که باز برات آواز بخونم
من این قضییه واسه خواهر شوهرم اتفاق افتاد.داشتیم آش میخوردیم بهش گفتم نمکو میدی اونم تپله به سختی دو ...
آره اینم خیلی چاقه .
اگه یه روزی نوم تو تو گوش من صدا کنه دوباره باز غمت بیاد که منُو مبتلا کنه به دل میگم کاریش نباشه … بذاره درد تو دوا شه بره توی تموم جونم … که باز برات آواز بخونم
اگه یه روزی نوم تو تو گوش من صدا کنه دوباره باز غمت بیاد که منُو مبتلا کنه به دل میگم کاریش نباشه … بذاره درد تو دوا شه بره توی تموم جونم … که باز برات آواز بخونم
یه شب پدر شوهرم خوابش برده بود جلو تلویزیون من و جاریمو مادر شوهرم داشتیم حرف میزدیم یهو تو خواب گوز... انقد خندیدیم من شالمو گذاشته بودم تو دهنم صدام در نیاد خخخخ بلند شد اخماش تو هم گفت که شما هنوز نخوابیدین برین بخوابین .فرداشم میگفت اومدن نشستن کنار من خب من خواب بودن نفهمیدم دیگه