من دیروز با مامانم بحثم شد
اخرین بار ۶ ماه پیش نهار رفتیم خونه ی بابام اصلا دوست نداره مامانم بریم اونجا
دوست داره بریم ولی شام و نهار نمونیم دو ساعت بدون بچه برم کاراشو کنم برگردم
پارانویید داره. دارو نمی خوره روانم پاشید من خودم به سکوت احتیاج دارم خودم پسرم اذیتم میکنه.بیش فعاله
روحی خودم داغونم دو قطبیم
اونم میاد مثل مته مغزم و سوراخ میکنه هر روز
باز میگم اشکال نداره
حالا دیشب بهم میگه میخوام یه خونه بخرم ۳ دنگشو بزنه به نام خواهرم که خواهرم فقط پول ۱ دنگشو میده. یعنی ۲ دنگ همین طوری
بعد همین خواهرم مامانم بیمارستان بستری بود فقط ۵ دقیقه اومد بیمارستان اون دور وایستاد رفت خونه
حتی این ۳ روزی که ما بودیم بیمارستان برا ما غذا که نفرستاد هیچی
یه لقمه برا بابام غذا نداد من میرفتم خونه از بیمارستان برا بابام و مامانم تند تند غذا درست میکردم. دوباره میومدم بیمارستان
از این فرق گذاستن مامانم ناراحتم