تاپیک قبلم قفل شد در خصوص سفر شوهرم بود

اره قبل اومدن عین طلبکارا تهدید میکرد ب چ حقی بدون اجازه من پات گذاشتی بیرون بعد این بیشتر میرم هرموقع دلم خواست صلاح دیدم میرم سفر فلان

اره طلبکارانه

بله امروز صبح اومد و طلبکارانه من بی محلش کردم 

هیچی هی زنگ زد دیشب من دیروز کلا خونه دختر داییم دورهمی زنونه بودم بعد هی پیام داد بگو دوستم داری محلش نذاشتم گفت بداخلاقی نکن بگو تا عکس بفرستم برات گفتم نمیخوام ببینم و فکر میکنی باید دوست داشته باشم 

بعد عکس فرستاد دیدم چقدم خوشحال سرحال منم بلاکش کردم زنگ زد جواب ندادم پیام داد گفت کجایی جواب بدع جواب ندادم زنگ زد دیگه جواب دادم گفت کجایی گفتم خونه دختر داییم گفت با اجازه کی رفتی گفتم از قبل میدونستی جمعه دورهمی هست بعدشم مگر تو رفتی ب من گفتی گفت من نیاز ب اجازه کسی ندارم دلی تو حق نداری بدون اجازه من پاتو بزاری بیرون سری بعد جور دیگه برخورد میکنم باهات گفتم تا وقتی تو میری خوش گذرونی منم میرم شروع کرد تهدید کردن و دعوا کردن ک اره میخواستی بیای چرا خودتو چوس کردی فلان منم گفتم برو خجالت بکش تو دیگه همه خط قرمز ها رو رد کردی سالی ک خیانت کردی بجایی ک سرت بندازی زیر گستاخ تر شدی الان هم بجایی ک بگی این زن مشکل داشت بچه سقط کرد کلی درد کشید کلی دارو هورمونی خورد الان داره دارو مصرف میکنه شاید روحیش خرابه بیدارش کنم اصلا او یه چیزی تو دعوا گفت بزار قبل رفتن بهش بگم گفتم تو اگر نمیتونی عاشق باشی نمیتونی وفادار باشی نمیتونی مرد باشی نمیتونی همراه و همدم باشی حداقل تهدید نکن حداقل گستاخی نکن

گفت اگر اونجا بودم میزدم تو گوشت گفتم پاشو بیا ببینم چطور میزنی بی صاحب گیر اوردی گفت برو نبینمت اصلا خلاصه صبح اومد در باز کردم فقط گفت سلام منم بزور زیر لب سلام کردم دست پیش گرفت داد کشید ماهی ها رو بزار فریز خراب میشه چرا ولشون میکنی میری گفتم نمیبینی همش رو سر هم یخ زده باید بسته بندی بشه گفت خراب میشه گفتم راهی میدونی انجام بده بعدشم رفتم خودم ارایش کردم لباس جدیدمو پوشیدم موهامم باز گذاشتم گفتم میرم بیرون گفت کجا گفتم کافه قهوه بخورم تلخی های زندگیمو شاید یادم برم خندید گفت برو رفتم و دیر اومدم ناهارم درست کردم اومد خورد عصرم چای نبردم براش صداشک نزدم چای گذاشتم رو میز و کلا هیچ صحبتی نداشتیم همین