با ی اقایی در حال اشنایی هستم
رفتیم مزار شهدا
من چادر رنگی سرم کردم به احترام شهدا (خودم بیحجابم)
بعد چهرزانو نشستم سر مزار
بعد بالای سر شهدا که نشستیم ی دسته گل همراهمون بود
چشمامو بستم و گفتم خدایا اگر قسمته این پسر رو به من بده
اون لحظهای که چشممو بستم ی چیزی شبیه صدای قرآن و عاقد شنیدم حس کردم و چند نفر هم اونجا در حال تلاوت بودن
نمیدونم توهم بود یا جدی
ب ذره ترسیدم و هم برام جالب بود
قبلا هم از این مکان حاجت گرفتم