هفته یک بار بچه ها رو بک زنگ بیرون نگه میداشتن کیفشون رو بگردن
اصلا حریم شخصی و اینا معنا نداشت براشون
یکبار یکی از دوستام با حالت دگرگون اومد پیشم گفت شیوا بدبخت شدم
گفتم چرا؟
گفت دارن کیفارو میگردن
گفتم چه گندی زدی دوباره؟😁
گفت والا من دیروز داشتم شورتم😁 عوض میکردم پدرم زرتی اومد داخل اتاق😃
منم هول شدم تندی گذاشتم تو کیفم
الان میبینن بدبخت میشم
یعنی کل اون زنگ این بیچاره گریه میکرد
اخرش معلوم شد جلسه برای معلم ها گذاشتن😒😒😒
انقدر هم مفلوک بودیم جرئت نداشتیم بریم بگیم😑