خیلی دوران گندی بود! من مادرم دنبالم راه میافتاد انقدر بهم غر می زد انگار خواستگارها پشت در صف کشیدن و من از روی خوشی ردشون می کنم. از هر چی اعصابش خرد می شد سر من بی زبون خالی می کرد
یادمه بیشتر وقت ها لباس می پوشیدم و از خونه می رفتم بیرون که جلوی چشمش نباشم تا بهم بند نکنه